یارا?
یارا?
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

صبح نویسی

ساعت هشت صبح. یارا، بیدار میشه. در همون ثانیه اول میره سراغ گوشیش. بعد از اتاق میاد بیرون، به سمت دشوری قدم برداشته، سپس برای صبحانه مقداری بیسکوییت خوشمزه میل نموده و سپس دوباره به سمت گوشی آمده تا برنامه ی امروز را در ویرگولستان که پرنده درش پر نمیزند بنویسد!

بنویسد؟ مینویسد!

حال چه میخواهی کنی امروز را تا به فنا نرود؟

اهم. نخست موهای همچو میرزا کوچک خان جنگلی ام را بسته، کمی به ریختم میرسم، اتاق را تمیز و مرتب مینمایم جوری که بخواهی لیسش زنی ای مرید!

بعد چه خواهی کرد ای سرور؟

اممممممم. مینشینم فیلم میبینم و سعی میکنم همچو او گویم. سگ‌ درون روح معاون پرورشیمون که گفتندی درمیان شعر باید نقل نمایی! خب من بلد نیستم! دهه.

بعد سعی میکنم شعر را چند بیت حفظ کردندی!

و بعد چند دقیقه در فکر فرو میروم که لباس نقالی از کدام گورستانی جور نمایم؟


بعد چه خواهی کرد سرور؟

پفیوز، تا نهار مگر چقدر وقت داریم؟! کافیست!

بعد نهار میل مینماییم (عمه مان اگر زیاد بخوریم)

بعد از نهار...چه کنیم؟!

هاااااان یادمان آمد. همچو چی زبان بخوانیم!

بعد ورزش و رقص نماییم که چند روزیست ننماییدیم و حس بدی داریم.

بعد سری به حمام میزنیم.

بعد اگر وقتی مانده باشد تا وقت شام مشق مینویسیم و درس تمرین مینماییم.

بعد ز شام اندکی استراحت و فیلم دیدن، و بعد شروع میکنم به نوشتن نمایشنامه مینماییم. زیرا چیز خوبی گیرمان نیامد!

بعد هم لالا پیش پیش.

سرورم؟

جانم مرید جان؟

احیانا تمرین سرود و حرکاتش را جا مینداختید؟

چرا چرا...ولی مگر روز چقدر جا دارد؟ پاره میشود جانم. چاره ای نداریم جز آنکه آن را برای فردا بیندازیم.

به بهچ روز گشنگیبه به بهقر قر
گر نگهدار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید