ویرگول
ورودثبت نام
یارا?
یارا?
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

هر وقت نبودی، من فقط زدم غر، شایدم نزدم!

خیلی دلم غر میخواد.

الان، تنها و تنها و تنها جایی که دارم، که بتونم توش حرف بزنم، همینجاست. دیگه از اینجا از چت ام راحت ترم :)

میشه گفت الان تقریبا هیچ کسیو ندارم.

همه ی دوستام حالمو بد کردن.

یه کسی که،

خیلی

خیلی

خیلی

خیلی

محرم رازم بود، کاری کرد که من دیگه عمرا هیچ رازی رو بهش نمیگم.

درس و مشقام خیلی زیاده. البته چون انجام ندادم خیلی زیاده. و من نمیتونم بشینم. کسی ام درکم نمیکنه. فکر میکنن دارم بهونه میارم. اما من واقعا نمیتونم بشینم! شبا تا نصف شب راه میرم. این شربت مربت گیاهی های ارامبخشم کوچیک ترین تاثیری رو من نداره. ولی این انرژی، انرژی درست نیست که خوش به حالم باشه. توی روز هیچ کاری نمیکنم. انرژی بیخودی همراه عدم تمرکزه. و همینطور بی انگیزگی. این انرژی دردی از من دوا نمیکنه. چون، برای من حتی حموم رفتن و و بستن بند کفشمم یه حماسه ست! فقط یه اروم و قرار نداشتن بیخودیه... ادم دیگه خسته میشه ازش!

زبان بلد نبودنم روز به روز بیشتر داره مایه خجالتم میشه. و انگیزه و حال و حوصله ای ام واسه یاد گرفتنش ندارم...

ندای درون: عا عافرین فقط راه برو فقط بدو. یه کاری نکن به دردت بخوره! کاش واسه نفس کشیدنتم انگیزه نداشتی، دو سه بار نفس نمیکشیدی میمردی راحت میشدیم!

اگه نقاشی میکردم همه چیز بهتر بود. الان چند روزه دیگه حوصله بهترین سرگرمی زندگیمم ندارم. و این افتضاحه!

میخوام امشبو، یه دل سیر گریه کنم که خیلی دلم پره.

از خودم و از بقیه!

و از خودم خجالت میکشم برای غر زدن.

چون فهمیدم دردای خیلیا رو.

که غر هم نمیزنن!

و من بخاطر دغدغه های کوچولوی ریزه میزم غر میزنم.

کلافه ام و نمیدونم چی بنویسم.

دلم قبرسون میخواد.

برم بشینم بالا سر قبرا، یه دل سیر گریه کنم.

بعدم کنار یه قبری، دراز بکشم. بخوابم!

زنده ها ادمو ناراحت میکنن.

ادمایی که میگن دوسم دارن ولی دوس داشتن هاشون چسکیه!
ادمایی که ادعای معرفت دارن...!


چشمام درد میکنه.
امروز تمام مدت تو گوشی بودم.
و بابتش احساس گناه دارم.
نمیدونم اون دنیا چجوری قراره جواب چشمامو بخاطر این همه کار کشیدن، و گوشامو بخاطر این همه با صدای شدیدا بالا اهنگ گوش دادن بدم...






ویرایش شده: دلم نخواست حذفش کنم. به نطرم یه سانسور حال بد بود! ولی خب...منم انسانم و حالم بد میشه.

همین الان رفتم فیلم سخنرانی خانوم لیلی گلستان رو دیدم. نظرم درباره این غر زدن امشبم عوض شد. خواستم یه کاری کنم. ازین کارایی که، یهویی ان. شروعش میکنی! واسه اول هفته و اول ماه و اول سال نمیندازیش! خواستم یه کاری کنم! یه تلاشی کنم. ولی نمیدونم چیکار. نمیدونم واسه نقاشی، واسه بازیگری، و واسه نویسندگی و... چیکار کنم. درست حال چندین ماه پیشم رو دارم. اخرین پستی که با اسم اقای اسکمندر مونث منتشر کردم و ازتون ایده خواستم واسه اینکه چطور شروع کنم. چیکار کنم. میشه گفت از اون موقعم جلو ترم ولی دلم میخواد پیشرفت خیلی بالاتری داشته باشم. حالا...این بارم میپرسم، ایده ای دارید آیا؟ البته پیوی ام در خدمت ایده های گرامیتون بیدم?


این یارایی غرغروچسناله
گر نگهدار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید