ویرگول
ورودثبت نام
یارا
یاراآبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم✨️
یارا
یارا
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

چیشد که به اینجا رسید

اول از همه خواهش میکنم هر کسی که این پست رو میبینه جدا از اینکه من رو میشناسه یا نه یه کامنت بزاره احساس مرده بودن میکنم انقدر کسی به پستام اهمیت نمیده😐😂 برعکس قدیما، یادش بخیر ویرگولو باز میکردیم یهو با ۵۲ تا نوتیف روبرو میشدیم🥹😂

گوگولو
گوگولو




امروز که یهو به اکانت چندتا از بچهای قدیمی برخوردم. پرت شدم به چندین سال پیش، روزی که برای اولین بار با ویرگول آشنا شدم، روزی که برای اولین بار اینجا ثبت نام کردم (با اکانتی که چند سال پیش پرید. اسمشو گزاشته بودم "آقای اسکمندرِ مونث")

همه چیز ازونجایی شروع شد که،
من میشه گفت به معنای واقعی یه بچه بودم (خیلی بچه) که از قضا این بچه پاترهد (نمیدونم هنوزم به فن های هریپاتر میگن پاترهد یا نه) دو آتیشه هم بود. یروز بین همون سرچ های هریپاتری همیشگیش توی گوشی مامانش با یه نوشته خیلی جالب و محبوب درباره ی هریپاتر برخورد که توی یه سایت به نام ویرگول نوشته شده بود.
.این شد که من سالها پیش با ویرگول آشنا بشم.
اون پست های قدیمی همه ی آدمایی که الان هم بعضیاشون مینویسن، برام یه حس خاصی داره!

کم کم بچهای دیگه اومدن‌.
یادمه حتی یبار تو عالم بچگی یه گروه تولید محتوا هم باهمدیگه تشکیل داده بودیم که البته نتیجه خاصی هم نداد
کلی باهم خندیدیم
کلی باهم غصه خوردیم
کلی باهم اما دور از هم، زندگی کردیم

اما این ۲_۳ سال اخیر، همه چیز کم کم تغییر کرد. مشکل از ما نبود. از "بزرگ شدن" ها بود.
حالا دلم خیلی برای اون روزا تنگ شده.
حسِ عصر های ویرگولی دوست داشتنی اون روزا رو هیچ جور دیگه ای نمیشه به دست آورد...

۲۴
۲۸
یارا
یارا
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم✨️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید