من برایِ برایِ تو مردن آفریده شده ام من قانع شده ام برای داشتنت باید بمیرم توقع بیشتری هم ندارم من جسمم را میدهم تا تو نصیب روح دردمندم شوی میبینی تا چه حد من تو را خواهانم؟!روزگاری دیوانه میشدم از گمان اینکه شبی من برای تو بمیرم و صبحش در سرزمینم به مانند گذشته فریادی خفته باشی اما حال عاقل شده ام پرنده ای هستم که برای فرزندانم آشیان میسازم.
پس ای کبوترهای مرده قلبم را نشانه بگیرید،مغزم را،اصلا گلوله بارانم کنید من به مانند غو به هنگامه ی مرگ مستانه آواز میخوانم روزی پدر و مادری در خاکی که در آن مدفون شده ام گندم خواهند کاشت و من سیمرغ میشوم و از خاکستر خود برمیخیزم در روح فرزندانی که گندم میخورند.
مرا بکشید صدایم را چگونه میخواهید بکشید؟!آن صدا که با مشتانی گرده کرده آن را نعره کشیدم گویی در آن لحظه صدای میلیون ها انسان به ظاهر مرده در راه تو بودم مرا بکشید صدای من نیز قطع نخواهد شد و چه کسی گفته مرگ پایان کبوترهاست؟!