امین باربیکیو
امین باربیکیو
خواندن ۶ دقیقه·۱۱ روز پیش

داستان شام خانوادگی؛ بوی یادها با امین باربیکیو

در یک شب خاص، در حیاط پشتی خانه‌ای قدیمی خانواده حسینی سه نسل از این خانواده، گرد هم آمده بودند تا با باربیکیوی تازه‌ای که عمو بهروز خریده بود، مهمانی باربیکیو برگزار کنند. هوا بوی شبنم و عطر ذغال داغ را می‌داد و احساس امید و شادابی در فضا حاکم بود. این خانواده، هر ساله در چنین روزی برای برگزاری باربیکیو گرد هم می‌آمدند. اما امسال، باربیکیو تازه تاثیری داشت که آن را بیش از یک سنت خانوادگی، به یک مراسم متفاوت تبدیل کرده بود چرا که عمو بهروز با مراجعه به امین باربیکو یکی از تازه‌ترین تولیدات آنها که باربیکیو آیلند مدل استیل و مشکی ۲۳۰ سانتی‌متری هست را خریداری کرد. جذابیت این باربیکو در داشتن یخچال کوچک و سینک ظرفشویی هست که آن را همه کاره کرده و برای فضاهای باز بسیار عالی است. همه‌ اعضای خانواده حسین با دیدن آن به وجد آمده بودند.


مریم، دختر عمو بهزاد که به تازگی به دانشگاه وارد شده است، قابلمه‌ی غذایی را با اشتیاق روی اجاق گاز باربیکیو ایلند می‌گذارد و ان را روشن می‌کند. پدرش، رضا حسینی، در منقل باربیکیو در حال آماده‌سازی ذغال‌ها است و خاطراتی از گذشته را تعریف می‌کند: « خیلی خوبه که این گازیه و هم میشه ذغالی هم استفاده کرد. آخه مگه میشه تو مهمونی خونه‌اقاجون باشم و طعم ذغالی نخوریم. روحت شاد آقاجون که گوشت کباب کردن رو خودت یادم دادی. باید یه مزه بده که با ولع بخوری

حتی انگشتات رو...»

مادرجان که گوشه‌ای خانواده را نظاره می‌کرد نگاهی به عکس همسر مرحومش انداخت و با خود گفت: « روحت شاد آقا که یه رسم خوب برامون گذاشتی با اون باربیکیو باربیکیو کردنت و بچه‌ها رو همیشه جمع کردی اینجا. جات خیلی خالیه.»

مادرجان قطره اشکی که روی گونه‌اش پاشید را با گوشه‌ی چادر پاک کرد که از چشم بیتا دخترش پنهان نماند و با بوسی از گونه‌ی مادرش گفت: « فدات بشم مامان جون که دست داداش بهروز طلا که امسال باربیکیومون رو مدرن کرده و حالا ما بیشتر میایم اینجا که بهمون خیلی خوش می‌گذره.»

بهزاد با سینی کباب‌های سیخ کشیده شده کنار بهروز رفت و در حالی که آنها را روی میز تاشو کنار منقل می‌گذاشت گفت: « ولی خودمونیم داداش این امین باربیکیو رو از کجا پیدا کردی که یه همچین باربیکیوی باحالی گرفتی؟»

بهروز در حالی که سیخ‌ها را روی منقل باربیکیو جابه‌جا می‌کرد٬ جواب داد: «والا چند وقت پیش توی باغ یکی از اعضای هیت مدیرمون یه مهمونی بود که یکی از اینا البته یه قدیمیترش رو دیدم و برای رسمون گفتم این چیز خوبیه. نگا مریم داره راحت اینجا غذاشو درست می‌کنه و تازه همه این جا جمع شدن و کسی توی آشپزخونه درگیر نیست. فقط جای خانم خودت خالیه.»

بهزاد سری به تاسف تکان داد و گفت :گفتم که اگه مادر زنم بیمارستان نمی‌افتاد اونم اینجا بود و با سس باربیکیویی که درست می‌کرد بهتون می‌گفت که طعم عالی چیه.»

مریم گفت: «حالا امسال من جای مامان سس رو درست می‌کنم. فقط اگه کسی انگشتاش رو نخوره من می‌دونم و اون.»

بهروز با خند‌ه‌ای می‌گوید: «بله دیگه خانم دکتر ما می‌خواد لابد از همین الان برای خود مریضای دلدرد گرفته از سسش رو ویزیت کنه.»

مریم با ناز و اعتراض می‌گوید: «عمو نداشتیما. مگه من آشپزیم بده؟»

بهزاد با خنده می‌گوید: «نه از حق نگذرم فقط ۹۹۹ نفر رفتن بیمارستان با غذاهات.»

مریم : «عمو!»

رعنا چند سیخ فلفل دلمه و سبزیجات را برای پدرش بهزاد می‌آورد و می‌گوید: «بابا مریم رو اذیت نکن ورنه کار دستتمون میده!»

مریم: « تو که گوشت نمی‌خوری رعنا که کار دستت بدم با یک سس باربیکیو.»

رعنا : ولی سس باربیکو که فقط برای گوشت نیست. میشه روی سبزیجات هم بریزم.»

مریم : «پس خودت بیا کمکم که نگران نباشی!»

رعنا و مریم مشغول آماده کردن سس باربیکیو می‌شوند. مریم تلاش می‌کند مانند مادرش با عشق و علاقه این سس را درست کند. خانواده همه در حال شادی و خنده‌‌ای صمیمانه بودند که همین جو بسیار خوبی را برایشان فراهم ساخته بود. آتش باربیکیو نه تنها فراهم کننده غذا برایشان بود که گویا شعله‌ای برای جمع کردن آن خانواده کنار هم بود. هر کدام از اعضای خانواده دست به کار می‌شدند، نفرات جوان‌تر تلاش می‌کردند که غذاها را به بهترین شکل درست کنند و بزرگ‌ترها، خاطرات شیرین گذشته را مرور می‌کردند.

مریم ارتباط ویدیویی با مادر برقرار کرد و او با تمام فامیل مشغول صحبت شد و در انتها با همسرش بهروز صحبتی را کرد: «نگران من نباش. مامان حالش بهتره و دکتر گفت عمل خوب بوده و دو روز دیگه مرخص میشه. فقط یادت باشه تو خوردن گوشت زیاده روی نکن که برات خوب نیست.»

بهزاد با خنده می‌گوید: «زن داداش خودم مواظبم تا نترکیده گوشت بخوره امشب. بابا امشب یه شب خاصه برامون.»

بهروز به همسرش می‌گوید: «حواسم هست خانمم و لطفا فکر خودت باش. به مامان هم سلام برسون.»

همسر بهزاد پشت او می‌زند و می‌گوید: «به جای شوخی از داداشت یاد بگیر که چطور مراقب زنشه.»

رعنا هم حرف او را تایید می‌کند و به پدرش اعتراض می کند اما بهزاد در حالی که تکه‌ای از کباب تازه پخته شده را در دهان می‌گذارد می‌گوید: «نه که من قربون صدقه ی شما نمی‌رم فقط البته همیشه تو دلمه درست مثل آقاجون. مامان شما بگو آخه آقاجون کی به شما گفت مراقب خودتون باشین؟»

با این حرف بهزاد همه یاد اقاجون افتاده و سکوت بر جمع حاکم می شود که مادر به سخن می‌اید و می‌گوید: «آقاجونتون نشد یه دفعه بخوام کاری بکنم و باشه و پیش قدم نشه برای انجام دادنش. همه‌ی این مهمونی باربیکیو هم واسه این بود که خودش غذای مهمونی رو آماده کنه و نخواد همه کار رو من انجام بدم. روحت شاد مرد.»

بهزاد به سرعت به سمت مادر می رود و با بوسه‌ای بر پیشانی مادر می‌گوید: «ای فدات بشم مامان جونم که وجودت برکته برای هممون. منم به اینا می‌گم که پروانه‌ام و بدون شمع وجودشون هیچم اما کیه که باور کنه!»

رعنا: «بابا کبابا سوخت ها!»

بهزاد سراغ کباب‌ها می‌رود و آنها را جابه‌جا می‌کند و در نهایت، وقتی غذا آماده شد، همه دور میز نشسته و با هم گفتگو کردند. در این دورهمی، داستان‌ها و خنده‌ها به صدای باران شاداب و لطیف شب پیوند می‌خوردند. که خانواده زیر همان نم آرام باران با خنده غذایشان را تناول می‌کنند.

آن شب رو به پایان بود و هر کدام از اعضای آن خانواده می‌دانستند که سنت شب باربیکیو نه تنها یک مراسم غذایی بلکه یک پل بین نسل‌ها و یک مکان برای یادآوری عشق و نزدیکی‌شان بود. عشق هرگز از دل این خانواده محو نخواهد شد و باربیکیو همیشه به عنوان یادآوری این محبت و خانواده‌دوستی باقی خواهد ماند.


امیدواریم از خوانش این داستان کوتاه لذت برده باشد و در جمع های خانوادگی و دوستانه‌تان پذیرای امین باربیکیو با تجربه‌ای ۵۰ ساله برای ایرانیان باشید.

یادتان نرود ما در امین باربیکیو همیشه آماده ارائه بهترین‌ها به شما هستیم و می توانید از ما مشاوره دریافت نمایید. کافی است با شماره‌های مندرج در سایت با ما تماس بگیرید.


داستانباربیکیوباربیکیو گازی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید