« آقا نیا» یا همان « کمی دیرتر» از مهدی شجاعی را قبلا هم یکبار خوانده بودم. یادم هست که از زمان خواندنش تا قریب به یک سال، هرکس- هرجایی دعایی چیزی میخواند نمیتوانستم باورش کنم. اگر این وسط اسمی از
امام زمان هم میبرد، که شاید حتی منزجر هم میشدم.
شوخی نبود قلم شجاعی. تاثیرش را حسابی گذاشته بود. اما هرچه فکر کردم یادم نمی آمد که کتاب چطور به اتمام رسیده؟ راستی راستی شجاعی میخواست سفره ی همه ی این جانماز آب بکش ها را جمع کند و آخرش هم به ریششان بخندد؟!
من دوباره « کمی دیرتر » را خواندم.جمع جورش میشود اینکه خیلی خوب بود. به قول فلانی اتفاقا چقدر برای این روزها خوب است. همین روزهایی که یک عده هرچه میشود میگویند اینجا جمهوری اش اسلامی است مثلا. نکنید فلان کار را. توهین میشود به اسلام. ما مملکتمان فلان است و فلان است و با همین حرف هایشان سرکوب میگذارند بر عیب هایشان.
خلاصه ترش اینکه حتما بخوانید.
شروع رمان خیلی خوب است. شاید یک افت موقتی هم پیدا میکند این میان اما باز به اوج برمیگردد. این وسطها انگار کمی ناشیانه هم پیام ها میخواهد به مخاطب القا بشود، درواقع دیالوگ نویسی اش کم ضعیف هست؛ اما بدجوری محتوای خوب دارد. به همه چیزش می ارزد.