ویرگول
ورودثبت نام
هستیا
هستیا
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

او صدایم میزند.

دوباره صدایش در سرم میپیچد ، زمزمه هایش گوشم را کر میکند
( تو بدرد نخوری ، مطمعنم نمیتونی انجامش بدی ...)
مربی سوت می‌زند و با فریاد میگوید :« چیکار داری می‌کنی ، پاهاتو جمع تر کن ، دستتو بالا بگیر »
دوباره وزوز میکند ( تو نباید این رشته رو انتخواب میکردی ، باله و رقص !؟ برای بی استعدادی مثل تو ، خنده داره ...)
میخواهم فریاد بزنم و به او بگویم که خفه شود ولی ...
به سمت رخت کن میروم ، مربی دوباره فریاد میزند :« هی اِما ، کجا داری میری ... برگرد سر تمرینات »
جوابش را نمیدهم ، پاهایم بی اختیار میرود ، لباس هایم را عوض میکنم ، به خیابان میروم و کوله ام را روی دوشم می اندازم
من واقعا نمیتوانم ؟ مثل اینکه نمیشود ... او دروغ نمی‌گویید
شاید هم بگوید ولی ...
احساس سنگینی میکنم ،‌ به ورودی خانه میرسم و مکث میکنم ، اگر بروم و بگویم چکار کرده ام دوباره شروع میکنند ...
قدم هایش را بر میدارم و از خانه دور میشوم و به خودم قول میدهم که بعد قدم زدن کوتاه برگردم ...
ساعت ۶ عصر است و من از ساعت ۲ ظهر در حال قدم زدن هستم
نمیدانم کجا رفته ام ، گم نشده ام ولی ،‌ از درون فرو ریختم ، در ذهنم گم شدم ...
به بیلبورد بزرگی میرسم / مرکز روان درمانی /.
صدا میپیچد ( نه نه تو به این نیاز نداری ... نرو ، برگرد ..)
اما ناگهان صدایی دیگر می‌شنوم ،‌ صدایش آرام و دلنشین است ، زمره آرامی میکند ( تو باید بری اونجا ، الان بهش نیاز داری ...)
( نه ، هیچ نیازی نداری ، فراموشش کن )
( اون باید بره ،‌باید بری اما ...)
قدم هایم را به سمت مرکز بر میدارم ، سریع میروم ، به جلوی پیشخوان میروم و میگویم :« بـ .. ببخشید ... ، من .. مـن یه وقت تراپی می‌خواستم ...»
خانمی سرش را بالا می آورد و میگوید :« ام ... بله حتما ، الان وقت ها خالیه بفرمایید داخل ...»
به سمت اتاق میروم ، وقتی میخواهم در را باز کنم دستانم می‌لرزد ...
( تو میتونی انجامش بدی ،‌تو قدرتمندی ، تو میتونی ..)
صدای شیرینش روحم را نوازش میکرد ، در را باز کردم و وارد اتاق شدم ...

چند ماه بعد ...‌
بله ، من بعد از آن روز دیگر آن صدای تیز را نشنیدم ، الان روی سکو هستم ، مدالی دور گردنم است ، مدالی که نشان میدهد من نفر اول مسابقات باله شدم ...
صدا آرام در گوشم میگوید ( تو بهترینی ، همیشه بهترین بودی )
......

روان درمانی
نویسنده نور و سایه ... گاهی نهان و گاهی آشکار ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید