هستیا·۲ ماه پیشسه گانه...ـ میخواهم بنویسم...ـ از عشق؟ـ اری، شاید از عشق.ـ چیزی از آن میدانی؟ـ من حتی به آن باور ندارم...ـ پس از چه میخواهی بنویسی؟ـ نمیدانم، من…
هستیا·۳ ماه پیشسال جدید؟اینکه یه سال بزرگ تر شدم چیز عجیبی نیست حقیقتا، هیچ تغییری حس نمیکنم والا.دیروزم بود البته ولی خب...مامانم بغلم کرده میگه بیا به یاد شونزده…
هستیا·۳ ماه پیشبه نام تاریکی شب / part⁸تالار با فرش هایی به رنگ ارغوانی پوشیده شده بود.میز چوبی بزرگ، در گوشه ای از اتاق پشت کتابخانه ای چند طبقه قرار داشت، مثل همیشه کاغذ ها آغش…