دوباره مست به خانه می آید .
چشمانش پف کرده و نمی فهمد چه میگوید، مثل همیشه یک مشت خزعبلات...
لبخند پهنی میزند و میگوید :« او... چه بطری قشنگی!»
به سمت بطری های دیگر میرود.
- میخوای دوباره کوفت کنی ؟ »
- مگه مشکلش چیه عشقم ؟ »
- مشکلش ؟! »
لبخند میزند، دیگر دیوانه شده است .
بطری قرمز رنگ را بر میدارد، به سمت مرد میرود ؛
بطری را به شانه اش میکوبد و او را عقب حل میدهد .
یک بار، دوبار، سه بار ....
- چیکار میکنی ؟ »
- منظورت چیه ؟ مگه تو چیزی هم میفهمی ؟ »
- داری زیادی حرف میزنی عشقم! پاتو از گلیمت دراز تر نکن .»
- مطمعنی، دوباره بگم؟ دیوونه روانی دائم الخمر مریض ؟»
دستش را به صورتش میکوبد، فریاد میزند :« چی زر زدی ؟ »
بطری را توی صورت مرد میکوبد .
صدای فریادش بلند میشود، صورتش خیس خون میشود ؛
بطری نصف شده را در شکمش فرو میکند .
سیلی محکمی به صورت خونی اش میزند :« ببخشید ! فهمیدی ؟ دارم میگم ببخشید ! صدامو میشنوی ؟؟»
دوباره سیلی میزند، خون از دهانش بیرون میزند، بطری را در شکمش می چرخاند ...
فریادی وحشیانه از سر درد میزند ؛
زن بلند میشود، چوب گلف قدیمی اش را برمیدارد، با لبخند به سمت بدن در حال جان دادنش میرود .
- یادت میاد عشقم ؟ من خیلی گلف دوست دارم، میخوام باهات بازی کنم ! .»
ضرباتش را با تمام وجود میزند .
از جایی به بعد به یک جسد ضربه میزند، قهقهه ای از سر رضایت میزند ...
چند ماه بعد :
با گریه میگوید :« آقای قاضی، نمیدونم چی شد ...
اومد خونه و خیلی خورده بود، یکی کلی کتکش زده بود، همه جاش زخمی بود و نیمه جون اومد خونه ؛ به بطری سر کشید و من هیچ جوره نتونستم جلوشو بگیرم .
آقای قاضی خواهش میکنم قاتل شوهرم رو بگیرید ؛ من .. من نمیتونم ازش بگذرم، من... من عاشقش بودم اقا...»
فکر کنم روانی شدم ، یه سناریو های دارم برگای خودمم میریزه 😂
من اصلا اونی نبودم که تا دیروز عاشقانه مینوشت ها 🙄😂
منتظر جنایی های من باشید دیگه، گفتم گفته باشم 😁😁