ضمن عرض سلام و شب بخیر
معروض میدارم:
شکر خدا امروز زمان فرو ریختن
حد و حصار های فاصله های بین من و تو ورویاهایمان
و زمان قدم گذاشتن به قلمرو تمام خواب انگاره هایمان فرا رسیده است.
و دوباره باز خدا را شکر
متوجه شدیم که این نگرانی نرسیدن
نیز
مثل تمام نگرانی های سابقمان
بی دلیل و بی جهت بوده
و لحظات حال را چه ارزان به گذشته
و دفتر خاطراتمان سپردیم
با ورود مان به آنسوی دیوار
دوباره
شادی های کودکی ،
سلامتی و شور نوجوانی
و ابدیت و جاودانگی را دست در دست هم
بر روی چمنزار بیکران سرزمین رویاها
محو در
تماشای غروبِ تمام دلشوره ها
تجربه خواهیم کرد ...
باشد که من و تو دوباره خنده کنان ،
نگاه در نگاه هم و دست در دست یکدیگر ،
سرزمین سبز زندگی را
بر روی بوم تقدیرمان ، نقاشی کرده
و خالق اثری بی بدیل و پر از رمز و راز
برای تمام عاشقان تنها باشیم
شاید کودکانه باشد ،
اما چه چیزی بهتر
از کودکی دوباره ؟
مگر نه این است که آدمی را
بعد از عمری زندگی
و فراز و نشیب هایش
و بعد از پیری و سپیدی موهایش
دوباره میل به کودکی کرده
و حالت های آن دوران را در خود باز میابد ؟
پس چه خوب است که کودکانه بنویسیم ، گوش کنیم ، بخندیم و بازی کنیم
و همه چیز را آنطور ساده و بی آلایش تجزیه و تحلیل کنیم
و در آخر دروازه ی ورود به ابدیت و جاودانگی را
با پاکی و بازی های کودکانه
بازگشائیم ????