آن هنگام که مینویسم، احضار میکنم و میطلبم روح اجسام را، روح صحنهها را... خیال آدمها را قرض میگیرم تا به دوردست ببرم. در یک شب در کنار ساحل و به میان کشتیای تفریحی که سرشار است از صدا، سرشار است از خنده و کلماتی که غرق در نور هستند. یا دیگر بار ببرم خیالشان را با خودم در خانهی زنی مرده و احضار کنم سایهها را تا برایم بگویند از حضور تا کلمه بشوند تا روشن شوند سایهها تا سایه روشنان شوند و دیگر غلام خانههای تاریک نباشند.
نوشتن، اما گاهی شبیه به قدم برداشتن در دالانهای تاریک خانههای قدیمی است که پیش از طلوع آفتاب و بدون داشتن چراغی در دست، تاریک و دهشتناک است و هرقدمی که برمیداریم چیزی در دلمان تکان میخورد. گاهی وحشت از صفحهی سفید کاغذ، تاریکمان میکند، الکن میشویم. همینگوی در کتاب پاریس جشن بیکران در باب نوشتن میگوید: گاهی بلند میشدم و به تماشای بامهای پاریس میایستادم و به خودم میگفتم: « نگران نباش قبلا نوشتهای و حالا هم خواهی نوشت. همهی کوششت باید بر این باشد که یک جملهی حقیقی بنویسی. حقیقیترین جملهای را که میدانی بنویس.»
نویسنده گاهی همانند بازیگر تئاتر که به علت حضور مخاطب، دچار ترس از صحنه میشود. دچار ترس از داوری مخاطب میشود و ممکن است این تصور او را از نوشتن حتی یک کلمه منع کند و وحشتی در جانش غوغا بهپا کند. در این مواقع شاید باید برگشت به انزوا به درون خود و به دنبال یک جملهی حقیقی بود. به قول همینگوی: «حقیقیترین جملهای را که میدانی بنویس.»
اما آیا برای مخاطب مدرن امروزی که در طول روز در بمبارانی از متون مختلف قرار دارد. در حین مواجهه با یک متن، تنها حقیقی بودن و انشای خوب آن متن مهم است؟
ما امرزوه از صبح که عالم رویا را ترک میکنیم و پا به دنیای واقعی میگذاریم، یک روز شلوغ را آغاز میکنیم و بهطور قابل توجهی در معرض کلمات هستیم. چه در خیابانها و چه در رسانههای مختلف. اما آیا چقدر درگیر تمامی کلماتی میشویم که در دنیای اطرافمان میبینیم؟ این یک واقعیت است که انسان امروزی کمحوصله و ناتوان در خواندن شده است. او دیگر نمیتواند نقش مخاطب قرن نوزدهم را بازی کند و یک رمان هشتصد صفحهای را با فراغ بال بخواند. او در طول روز باید به کارهایی برسد که انسان قرن نوزدهمی حتی به خوابش هم نمیدیده. مخاطب امروزی بیش از پیش به خواندن متنهای کاربردی و کوتاه عادت دارد. او تنها با یک کلیک ساده قادر است هر چیزی را زیر و زبر کند. حال به این فکر کنید که متنی که پیش روی چنین مخاطبی قرار دارد از املای درستی برخوردار نباشد و او را به سختی بیندازد و مجبور شود برای خواندن هر جمله بیش از آنچه که لازم است تلاش کند. آنچه که مشخص است مخاطب شما متن را رها کرده و به سراغ بیشمار متنهایی میرود که در پیش روی او قرار دارد. مخاطب باید بتواند با متن ارتباط برقرار کند و همچون جریان آرام یک نهر با متن حرکت کند و در دل متن و انشای متن غرق شود. املا به مثابه دریچهای است به دنیای درون متن. این دو رکن اساسی نوشتن در عین استقلال در یکدیگر تنیده و پیش رفتهاند و هر دو به گونهای لازم و ملزوم یکدیگرند. در پایان کلامم را با قدم زدن در بوستان این شاعر شیرین سخن به پایان میرسانم.
همانا که در فارس انشای من
چو مشک است بیقیمت اندر ختن.