هر روز صبح ساعت شش بیدار میشم ، نگاه ساعت میکنم ، خیلی دوست دارم بلند بشم برم بیرون یه کم قدم بزنم ، ولی نمیشه ،یا نمی تونم یا نمی خوام ، من در باتلاق خواب گیر کردم . کاری دارم که ساعت سه یا چهار باید برم و مشغول بشم ،بنابراین صبح نیاز نیست بیدار بشم ،البته نیاز هست ،چون با این حقوق و این مخارج زندگی نمیشه کرد حتی نمیشه زنده بود ، تصمیم های زیاد و خوبی میگیرم ولی هیچ کدوم عملی نمیشه ،
فقط میدونم تا راهم رو عوض نکنم ، روز و روزگار همین منوال پیش میره ، باید انگیزه ای پیدا کنم که قوی تر از شیرینی خواب باشه ، یا یه نفر مثلا بابام صبح به زور منو از خونه بکشه بیرون ،
خواب یه بال از فقر هست به نظرم ، خودم میدونم اگر یه کم تکون بخورم خیلی خیلی پیشرفت میکنم ، دارم تلاش میکنم تا خواب و تنبلی رو شکست بدم ، شما نظری ندارید ؟
آیا شما هم مثل من درگیر خوابید؟
فردا صبح زود بیدار میشم از خونه میزنم بیرون ، پیاده روی میکنم و بعدش میرم یه صبحونه میزنم با قهوه ، اگر رفتم به شما هم خبرش رو میدم منتظر باشید