فاطمه شهاب‌الدین
فاطمه شهاب‌الدین
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دفتر نقاشی

اسیر غصه موج بود و قصه‌اش
خط به خط
اشک می‌شد
دریا گفت:
بادبان‌هایت کجاست؟
آرام زمزمه کرد:
من بر بال قطره‌ها
کشتی شدم...

اسیر
اسیر

زمین سازش ناکوک بود
او خندید
خاک رقصید
...
آسمان دلش گرفت
او خندید
رنگین کمان بارید
...
او گریست
زمین به آسمان آمد
و آسمان به زمین
تا دوباره بخندد.

شادی
شادی

گم شده در خاکستر روزها
ذراتش
خاطره‌ها را فریاد می‌زد
و او هرجا می‌رسید
زوزه کشان می‌پرسید:
تنهایی‌ام کجاست؟!

تنهایی
تنهایی

پینه دست‌هایش را جا گذاشته بود
جایی میان زمان
کسی نهیب می‌زد:
تو همان کودکی!

یک طراحی قدیمی
یک طراحی قدیمی

دیوانگی قلم را
فقط خط‌ها می‌شناسند
همان‌هایی که
نگاه‌ می‌بافند...

نگاه
نگاه

فریاد رنگ‌‌ها را می‌شنیدم
اما دنیای من
باغی خاکستری بود

خاکستر آبرنگی
خاکستر آبرنگی

پرهایش را در رنگی می‌شست
که با آن به دنیا آمده بود
و هیچ وقت نفهمید
برای چه
مهاجر است...؟

مهاجر
مهاجر

لندن هیاهوی خود را گم کرده
شاید زمانش رسیده
بداند
قلم‌های زیادی
داستان‌هایش را برای کتاب‌هایی ماندنی
دزدیده‌اند!

لندن
لندن

این رسم طهرونه
که خیابونش
پاییز رو
با بارون جشن بگیره...

طهرون
طهرون

اشک میان رنگ‌ها شعله می‌کشید
و نگاهی منتظر
تا آسمان
می‌رقصید
او می‌دانست
تا بهشتِ لبخند
راه زیادی
مانده...

انتظار
انتظار

به یاد تو
تمام من
منزه از
جهان شود...

سبحان الله
سبحان الله



نقاش و نویسنده: فاطمه شهاب‌الدین




نقاشیآبرنگسیاه قلمطراحیشعر
شهاب آتشی است که در قلب آب می‌سوزد. شعله‌ای است که جان می‌گیرد تا شاید تاریکی، بزم رویا نشود...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید