
تنهاییِ مرد دیده نمیشود
زیرا او پذیرفته است که برای انجام کاری اینجاست
و معنا را در خلال وظایف و مسئولیتهایش مییابد.
اما همین تنهایی گاه میتواند برایش سخت باشد
زمانی که مشکلات او را آسیبپذیرتر میکنند
و ترس از شکست طعم تلخ تنهایی را در جانش می نشاند.
مرد زمانی تنها میشود که احساس میکند به اندازهی کافی «مرد» نیست.
چه این احساس را جامعه به او تزریق کند چه زنی که دوست دارد و ...
او میشکند بیآنکه کسی اشکهایش را ببیند
میشکند و شکستگیهایش را در سکوت پنهان میکند.
اما تنهایی زن، از جنس بیتوجهی است.
زن توجه میخواهد ذهنش رابطهمحور است،
و اگر صمیمیت و نگاه گرم را از او بگیری
چیزی از وجودش باقی نمیماند.
اجتماع با تنهایی مرد راحتتر کنار میآید تا با تنهایی زن
اما در عوض با احساس تنهایی زن آسانتر کنار میآید تا با احساس تنهایی مرد.
گویی زن ساخته شده است تا تنها نباشد
در حالی که تنهایی مرد محتملتر و طبیعیتر بنظر می آید .
با این همه اگر زنی تنهایی را تجربه کند
و پاسخی درست در قبال آن داده نشود
رنجی به مراتب وحشتناکتر تجربه خواهد کرد.
و اگر مردی آنچنان شکست بخورد
که نتیجه اش چیزی جز طعم تلخ تنهایی نباشد
دردهایش تا مغز استخوان او را خواهد سوزاند .