می کشد مَشک پاره را بر دوش, با دو چشمِ همیشه تر حلزون
می رود، رود اشک را بکشد با خودش دور، دورتر حلزون
یک سبد غم به پشت خود بسته در علفزار میرود خسته
زندگی چیست؟ قوزِبالاقوز؛ یک سبد دردِ برکمر حلزون
پیشتر زان که بر سر راهی, کفش یک رهگذر لِه اش بکند
می پرد یک کلاغ از شاخه، میگ ریزد کلاغ پر حلزون
تا که چشمی به باغ بالا بست، بیل دهقان رسید و نیمش کرد
با دو نیم نمرده اش جان کَند زیر یک گزنه شعله ور حلزون
زیر خورشید داغ گشت کباب، زیر باران به تازیانه عذاب
چه عذابی کشیده از دنیا با همین عمر مختصر حلزون
مثل انگشت پیرکی در آب پشت و رویش تمام چین وچروک
پیرتر میشود در اشک خودش لحظه تا لحظه پیرتر حلزون
هیچ جا هم نمی رسد اما بام تا شام می رود از خویش
مثل من بین رفتن و ماندن عمر را کرده است سر حلزون
زندگی رنج خانه بردوشی، با هزاران عذاب, خاموشی است
خسته در راه می برد خوابش، خسته از غربت و سفر حلزون
محمد شریف سعیدی شاعر افغان مقيم سوئد
لینکهای مفید :
goftnews.ir
farmandehi.ir
zangin.ir
karjame.ir
karjameh.ir
tolidikif123.ir
ferroalloyassn.ir
avaravesh.ir
superclash.ir
rivalonline.ir
zahrasafdari.ir
cinemaenghelab.ir
mohammadalihaghighi.ir
modiranpanel.ir
1hr-payday-advance.com
https://goftnews.ir
https://farmandehi.ir
https://zangin.ir
https://karjame.ir
https://karjameh.ir
https://tolidikif123.ir
https://ferroalloyassn.ir
https://avaravesh.ir
https://superclash.ir
https://rivalonline.ir
https://zahrasafdari.ir
https://cinemaenghelab.ir
https://mohammadalihaghighi.ir
https://modiranpanel.ir
https://1hr-payday-advance.com/