چنان پنداشته ام که رفتار آدمی نشانگر آمیختگی تدابیر عقل و بروز احساساتش است.
گاهی اوقات غالب بودن احساس را بر عقل خود با تمام وجود درک میکنیم اما در این میان ، عقل و اندیشه قادر بر مهار کردن اسب افسار گسیخته احساسات نیست.
چه بسا که در این حال ، انسان به درک درستی از ارزش وجودی خود برسد و با تکیه بر تدبیر عقل، نگرشی صحیح را با توجه به وقایع گذشته خود نسبت به آینده اش آغاز کند.
همیشه هم بینای آینده ای خوش و شنوای صدای دل بودن درست نیست ، گاهی باید نگاهی به گذشته و مرور خاطرات تلخ کرد تا درسی شود برای رفتار های آینده ات.
ای کاش آدمیزاد همه آزردگی خاطرهایش را قاب می کرد و به دیوار دلش میخکوب می کرد تا رنجی و درسی همیشگی برایش باشد .
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود/
عقل سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود/
عقل با دل رو به رو شد صبح دلتنگی بخیر/
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود/
عقل کامل بود،فاخربود، حرف تازه داشت/
دل پریشان بود، دل خون بود ، دل فرسوده بود/
عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند/
دل سراسر دست و پا میزد ولی بیهوده بود/
حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت/
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود/
من کیم؟ باغی که چون با عطر عشق آمیختم/
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود/
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق/
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود/
(فاضل نظری)
فاطمه خلیلی:)
۱۴۰۲/۴/۲۶