ویرگول
ورودثبت نام
مونا خسروی فر
مونا خسروی فر
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

گفتگو بین فروشنده دلار در میدان فردوسی و یک بچه مدرسه ای فضول

مرد: مگه نمیگم برو کنار، بچه! چه گیری افتادیم هاااا. پوند، لیر، یورووو، دلار

پسر: آقا بخدا دلار میخام.

مرد: گفتم زود بزن به چاک. من امروز به اندازه کافی بُز آوردم. تو هم شدی موی دماغ ما. اَی که هی

پسر: آقا بخدا دروغ نمی گم و اسکانس ده هزار تومنی را به طرف مرد دراز میکند.

مرد با عصبانیت اسکناس مچاله را به کناری پرتاب میکند و پک محکمی به سیگارش میزند.

پسر که اشک در چشمانش حلقه زده پول را برمیدارد و میگوید: بخدا من بچه نیستم.

مرد: دلار میخای چیکار کنی بچه؟

پسر: میخام به بابام نشون بدم تا بفهمه منم عاقل شدم. بعد آب دماغش را بلا میکشد و میگوید: آخه اون همیشه به من میگه کودن بی عقل.

خودم شنیدم دیروز داشت به دوستش میگفت الان هر کی عقلش برسه، هر چی داره و نداره میده دلار.

دلاربچگیدنیای بزرگترهافضولیبازگشت گودزیلا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید