یکی از نقاط مثبت شغل قبلیام این بود که گاهی مجبور بودم برای ارائه گزارش کار و جلسه به قم بروم. از صبح زود با مادرم و بچهها با ماشین اینترنتی راهی قم میشدیم. راس ساعت ۱۰ به جلسه میرفتم و آنها هم راهی حرم میشدند.
نماز ظهر به آنها ملحق میشدم. زیارت میکردیم، دعا میخواندیم و به شهید مدافع حرم مهدی ایمانی هم سر میزدیم. بعد که دلتنگیام تمام میشد با هم میرفتیم و ناهار میخوردیم. لذت زیارت آخر هم جمکران بود.
آنجا هم یک ساعت میماندیم و بعد از خواندن نماز امام زمان دوباره راهی کرج میشدیم. زیارت کوتاه اما دلگرمکننده بود. چند ماهی است هرچقدر به همسر میگویم برویم قم قبول نمیکند. برای همین یکی از آرزوهایم این است که یک ماشین داشته باشم و با مادر و خواهرم به همهی شهرهای زیارتی سفر کنیم و یا اینکه یک کاروان زیارتی راه بیندازم و با خانمها به همهی مکانهای زیارتی سفر کنیم.
امشب وقتی داشتم ظرفهای شام را میشستم. یادم آمد که موقع پخت شام، غذا را نذر امیرالمومنین و حضرت زهرا کردم. اما امشب شب وفات حضرت معصومه بود و من فراموش کرده بودم. خودم را سرزنش کردم. بهعنوان یک مادر باید علاوه بر غذای جسم به غذای روح فرزندانم هم توجه میکردم. همانطور که هرروز به خودم میگویم ناهار و شام چه چیزی بپزم باید حواسم به تاریخ و تقویم هم باشد.
یادم افتاد که تا به حال برای بچهها قصهی حضرت معصومه را نخواندم. دخترک را صدا زدم و گفتم:" امشب قصه داریم، قصهی حضرت معصومه"
خوشحال شد و خبر خوب را به برادرش رساند. زورکی و هولهولکی ظرفهای شام را شستم و دنبال بچهها به اتاقشان رفتم.
از تولد حضرت معصومه تا وفات ایشان را بهطور خلاصه و قصهوار برایشان گفتم. بین هر بخش سوال پرسیدم تا حواسشان جمع جمع باشد.
اخر هم یک سینه زنی کوتاه کردیم. اول من خواندم، دوم دخترک که بزرگترین سرمایه را خواند و آخر هم پسرک آه از دوری را غلطغولوط خواند.
دعای آخر هم اللهم عجل لولیک الفرج بود.
سبک شدم. بچهها هم لذت بردند. بهتر از همه، این بود که برای فرج امام زمان دعا کردیم و بچهها آمین گفتند. امام صادق علیه السلام می فرمایند: هرگاه پدرم از چیزی محزون می شد زنان و کودکان راجمع کرده و دعا می نمود و انان امین می گفتند. منبع حدیث: الکافی ،جلد 2 ص 487
ان شاءالله به حق نفس پاک بچهها، خداوند فرج امام زمان را نزدیک بگرداند. الهی آمین