هروقت، هرجا به مشکلی خوردم مادرم گفت:" یک روضه موسی بن جعفر بخوان و به او متوسلشو"
سالها از حرف مادرم میگذرد اما من هروقت کارد به استخوانم میرسد میروم در خانهی آقا موسیبن جعفر...
پارچهی مشکی را روی زمین پهن میکنم. با بچهها دورش مینشینیم. هرچه خوراکی توی کابینت و یخچال داشته باشم رزق روضهی خانگی و بیریای ما میشود. شاید بهتر است بگویم تبرک...
سهنفری هرچیزی که بلد باشیم برای هم میخوانیم. از روضه و زیارت عاشورا بگیر تا سینهزنی.
بعد از دعای آخر بلند میشوم و ۳تا چای میریزم و با بیسکوییت میگذارم وسط سفره. بچهها مشغول خوردن میشوند، اما من دلم را توی کوچهپسکوچههای بغداد جا گذاشتهام. مرواریدهای اشک از گوشهی چشمم میلغزند و داغ فراق را برایم تازه میکنند. دستهایم را بالا میآورم و از ته دل میگویم:
" يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛