
.
چند روزیست شهر بوی غم گرفته. دل بیقرار شده، هوا سنگین است، و من آرام پرچم عزای مادرم را در خانه نصب کردم.
پرچمی سیاه، اما پر از نور… نور نام زهرا سلاماللهعلیها.
هر بار که نگاهم به آن میافتد، یاد بیکسی و غربتِ بانوی دو عالم در دل زنده میشود.
این خانه دیگر مثل قبل نیست؛ دیوارهایش گواه دلِ شکستهی اهلشاند، و فضایَش پر از نالهی “یا زهرا”.
شهادت حضرت زهرا نزدیک است،
و من دلم میخواهد حتی باد که از کنار خانهام میگذرد،
بداند اینجا دلِ کسی میتپد که برای مظلومیت مادرش سوگوار است.
اینجا خانهی من است...
اما این روزها، بیشتر از همیشه،
خانهای عزادار مادرم حضرت زهراست.
و در این مدت، هرطعامی که پخته میشود و بر سر سفره میآید، نذر نگاه پرمهر و شفاعت مادر پهلو شکسته است...💔🥀
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•