دخترک امروز رسما سواد شد. بعد از یک ماه غوطهور شدن توی حروف الفبا و سرمشقهایی با شکل حروف الفبا امروز آ اول و ا غیر اول را یاد گرفت. فردا جشن آب دارند. قرار شد برای فردا یه تاج با شکل قطرهی آب درست کنم. ساعت 12 با پسرک سرماخورده، فینفین کنان به سمت مدرسه راه افتادیم. سر راه مقوا و چسب هم خریدم. حالا از بس دخترک شوق دارد نشستهام پای کاردستی. چسب را باز میکنم، بویش تمام خانه را برمیدارد. با سوزن، راه چسب را باز کردم و سُر خوردم بین خاطرات کودکی و کاردستیهایی که زورکی برای مدرسه درست میکردم. به دخترم میگویم، نگاه نکن الان با این چسبهای ماتیکی راحت از کاردستی درست کردن لذت میبری، ما قدیم با این چسب های مایع داستانی داشتیم. باید التماسشان میکردیم که قطرهای بچکد و انقدر سر چسب را به کاغذ میمالیدیم که کاغد سوراخ میشد ? از اول از این لوس بازیها فراری بودم، از کاردستی درست کردن فقط بوی چسبش را دوست دارم و خوشحالی دخترم را که در چشمهایش برقی به نشانهی رضایت جا خشک میکند.