انگار امروز روز کاپوچینو بوده. برای همین رفتم دنبال خانم کاپوچینو.اگر میدانستم امروز روز کاپوچینو است از اول صبح تا اخر شب برای خانمکاپوچینو وقت میگذاشتم.
گاهی احساس میکنم یک جایی در شلوغترین مکان خانم کاپوچینو را گم کردهام. اما گاهی مثل حالا خانم کاپوچینو مینشیند مقابلم، خیرهخیره نگاهممیکند و میگوید:"من هیچ وقت تورو ول نمیکنم"
هفته پیش که خانمکاپوچینو توی شهربازی ماشین روند بعد مدتها خندههای واقعیش را دیدم. مدتها بود از ته دل نخندیده بود.اما آن روز چشمانش از خوشحالی برق میزد...
خانم کاپوچینو هیچ وقت تنهایم نمیگذارد اما من همیشه و هرلحظه دلم برایش تنگ است.
برای خندهاش، احساس پاکش، برای اعتمادش، برای سر نترسش... از همه مهمتر برای قلب مهربانش...
خانم کاپوچینو از همه و همه کس ضربه خورد... شکست... هزار بار پودر شد... اما خانم کاچینو همیشه باید مقاومت میکرد.
الان که دارم این متن را مینویسم نه کاپوچینویی دارم تا سر بکشم و به یاد خانم کاپوچینو از پنجره به بیرون خیره شوم و نه دلم میخواد به او و دل ریشریشش فکر کنم...
طفلی خانم کاپوچینو که از دار دنیا فقط مرا دارد... اما من از تمام وجودم دوستش دارم....
این متن تقدیم به خانم کاچینو...❤️
پ ن: عکس برای شب اخری هست که با خانمکاپوچینو زندگی میکردم
پ ن: الان دوباره نیاین بگید خانم کاپوچینو کیه ها...
جاتون خالی بن تخفیف شهربازی الماس شهر رو داشتیمبا پسرم علی نشستیم پشت فرمون ماشین و رانندگی کردیم... خیلی خوب بود? اخرین بار ۱۲ سالگی توی پارک ارم سوار شده بودم. اگر برمیگشتم به ۱۵ سالگیم شاید خانم کاپوچینو اصلا بوجود نمیاومد....