یکبار نشده بدون شانه نکردن موهایش جایی برود. فکر می‌کند همه‌ی دارایی‌هایش موهای گران‌قیمتش است. می‌پرسی چرا گران‌قیمت؟ بذار برایت بگویم. کسی که توی آرایشگاه کار می کند باید اول از همه موهایش را کراتین کند. مشتری وقتی روی موی آرایشگر ببیند زودتر وسوسه می‌شود.
کاش اخلاقش هم مثل موهایش صاف و درخشان بود. ظاهرش یک چیزی و باطنش چیز دیگری است. 3تا دختر دارد، اما هرکسی را که می‌بیند می‌گوید: "یک بچه بیشتر نیاری‌ها"
یکبار می‌خواستم به او بگویم:" تو آب و نونش رو می‌دی؟" برای خودش 3تا بچه خوب است و برای دیگران بد. اصلا آبم با آدم حسود توی یک جوب نمی‌رود.
یکبار که به خانه‌اش دعوت شدم. موقع نماز بود. از او یک سجاده خواستم و او گفت:" خودت از توی کمد توی اتاقم بردار"
وارد اتاقش شدم. همه چیز برق می‌زد، انگار همین حالا خانه تکانی کرده، اما وقتی کمد را باز کردم دهانم باز ماند.
هرچیزی که فکرش را بکنی چپانده بود توی آن کمد طفلکی. تا آمدم سجاده را از زیر آن همه خرت و پرت بیرون بکشم، هرچیزی که توی کمد بود، بیرون پرید. دلم می‌خواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد.
از آن روز فهمیدم که خطرناک‌ترین خوردنی دنیا گول ظاهر آدم هاست...
پ ن: دومین روز از چالش نوشتن. و ساخت شخصیت جدید از روی ۳نفر دیگر
