امروز توی بازار مشغول خرید بودم که صدای اذان از بلندگوی مسجد پخش شد. دست از خرید برداشتم و خودم را به مسجد رساندم. تا وارد کوچهی مسجد شدم، به یاد اولین باری که پایم به مسجد باز شد، افتادم.
خورشید وسط آسمان خودنمایی میکرد. دختربچهای با یک روسری گلگلی بودم که قرآن مادرش را بغل کرده و با دمپاییهای نارنجیاش به سمت مسجد میدوید.
تازه هفتساله شده بودم و میتوانستم قرآن بخوانم. توی مسجد محل، یک خانم جوانی کلاس قرآن برگزار میکرد. بچههای محل، ریز و درشت دور هم جمع میشدیم. قرآنهایمان را روی رحل میگذاشتیم و سورههای جز ۳۰ را به نوبت میخواندیم. جایزهی بعد قرائتمان هم این بود:" طیب طیب الله احسنت بارک الله"
یادش بخیر، یکبار با همهی بچهها خانوادگی به اردوی زیارتی سپه سالار رفتیم.
خاطرات کودکی می گذشت و یک هالهی کمرنگی از مسجد ته ذهنم مانده بود تا ماه رمضان سال ۸۴. یک شب بعد از افطار مادرم گفت:"چادرنماز و سجادت رو بردار تا بریم مسجد."
با شوق و ذوق، چادر گلدارم را توی کیسه گذاشتم. مفاتیح کوچکی را که مادرم برای تولدم از جمکران خریده بود، برداشتم. حالا نوبت به سجادهی سبزی رسید که مادرم به تازگی از مکه برایم سوغات آورده بود.
هنوز هم هروقت سجادهی سبزم را باز میکنم، یاد شبی میافتم که مادرم چمدان سوغاتیهارا باز کرد و سجاده را مقابل صورتم گرفت. اصلا همین سجادهی سبز، دوباره پایم را به مسجد باز کرد.
امشب که توی بازار، سر از مسجد در آوردم، همهی آن خاطرات زیبا دوباره به سراغم آمد.
شبهای رمضانی که با سجادهی سبز، مفاتیح و دعای ماه رمضان شروع و با چای آخر مجلس تمام میشد.
حالا سالها از آن روزها میگذرد، اما همه چیز متفاوت است. ۶روز به ماه رمضان مانده و هنوز کسی برای فرزندانم از مکه، سجادهی سبز نیاورده است. چشمانم از اشک پر شده و همینحالا است که پقی بزنم زیر گریه.
بلند شدم و به سراغ کِشو رفتم. سجادهی سبزم را برداشتم و روی زمین پهن کردم. به یاد دوران کودکی، تسبیح زیبایی را که مادرم دوسال پیش به شش گوشه متبرک کرده بود، دور مُهر حلقه کردم.
چشمم به سربند یاحسینی که گوشهی جانماز دوختم افتاد. مدتهاست غم دوریاش سینهام را فشرده است. حریفش نمیشوم و به یکباره سیل اشک امانم را میبرد.
به سجده پناه بردم. همانجایی که خدا دست نوازشش را به سرم میکشد.
باید یک کاری برای این دل خستهام کنم.
سر از سجده برمیدارم، انگار سقفی بالای سرم نیست. به دامن آسمان زل میزنم و از ته دل میگویم:"
اللّٰهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فِیما مَضَیٰ مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فِیما بَقِیَ مِنْهُ.
خدایا، اگر در آنچه از ماه شعبان گذشت ما را نیامرزیدی، پس در آن مقدار که از آن باقی مانده است ما را بیامرز.
پ ن: کرجیها اگه گفتید اسم مسجد و محلش چیه؟؟ این در زنونهست و مسجد معروفیه...