از صبح که با سر درد بیدار شدم همهی کارها را روی هم تلمبار کردم تا عصری به همهشان برسم. غذا پختم و برای همسرم به محل کارش بردم. وقتی برگشتم سر دردم بهخاطر گرما بدتر شده بود و کورهی آتش بودم.
بچههارا فرستادم اتاق تا ریخت وپاش هایشان را جمع کنند. خودم هم کتری را برداشتم تا یک چای برای خانم کاپوچینو دم کنم چون برای خودش پیراشکی خریده بود تا حداقل کمی سردردش را فراموش کند. تا خواستم کتری را پر کنم چشمم به سینک پر از آب خورد... سیفون زیرظرفشویی گیر کرده بود و بدتراز این نمیشد. هرچه کردم درست نشد که نشد مجبور شدم همهی وسایل زیر ظرف شویی را خالی کنم و بیفتم به جان سیفون.
بعد از نیمساعت همه چیز سامان گرفت، اما وقتی که خواستم بلند شوم تا آب را چک کنم بینیام به لبه سینک خورد و اشکم را درآورد. نشستم روی مبل و با حرص گوشی را زیر و رو کردم. بلند شدم و کتری را پر آب کردم و یک چایی گلاب برای خودم دم کردم تا بعد از آن به سراغ کوهی از ظرف بروم.
همهی اینها به کنار هنوز نمیدانم شام چه چیزی درست کنم. چای را خورده و نخورده برگشتم به آشپزخانه. میشویم و فکر میکنم که این مدت چهکارهایی را شروع کردم و چهکارهایی را به اتمام رساندم. چند کتاب خواندم و چند سریال و فیلم خوب دیدم؟
چقدر مقاله و سخنرانی گوش دادم...
این مدت دو کتاب خواندم اولی کاثیا با حجم بالا و رمان سنگین و دیگری کتاب سِر سر. کاثیا را آنچنان که تصور میکردم دوست نداشتم و نیمی از کتاب را تندخوانی کردم. جلد یک تا ۳ را بیشتر دوست داشتم. کتاب سِر سر هم کتاب کم حجم و زیبایی بود.
سخنرانی و مقاله هم به خاطر جلسات روضه تا دلت بخواهد خواندم و نوشتم و چقدر امسال از سخنرانی کردن لذت بردم چون موضوعی که انتخاب کردم را دوست داشتم. سریال هم که عشق دوم خانم کاپوچینو است و هرروز تیکش را گفته و نگفته میزد. فیلم هم بسیار با همسر دیدیم.
یک کلاس خوب شروع کردم که الان ترم دومش را میگذارم.
ظرف ها که تمام میشود الومینیوم روی گاز را عوض میکنم تا زنانگیام را کامل کنم.
سرم دیگر درد نمیکند اما حوصله جارو برقی کشیدن را ندارم. جارو برقی کشیدن سخت نیست آوردن و جمع کردنش سختتر است. قبلا که مجرد بودم به مادرم می گفتم تو با خواهرم ظرف بشور و من جارو میکشم اما حالا برعکس شده است.
راستی سریال اوشین هرشب از شبکه تماشا پخش میشود و این شبها کمی سرگرم بدبختیهای اوشین میشویم.
خلاصه زندگی در جریان است...
پ ن: پر از ایده و نوشتن هستم اما نمینویسم... میدونم باید چی بنویسم اما دلم نمیخواد بنویسم...
خلاصه که سعی میکنم بنویسم و کمرنگ نباشم. این مدت به صفحه هیچ یک از دوستان سر نزدنم. ان شاءالله فرصت کنم و برم نوشته هاشون رو بخونم.
عکس این پست هم پیتزای نیلز دو هستش.. زمانی که تو نیلز کار میکردم این پرطرفتارترین و گرون ترین پیتزامون بود. من خیلی دوسش دارم و از طرفی عشق خانم کاپوچینوعه😂 خلاصه اگر مسیرتون به جهانشهر کرج یا مهرشهر خورد پیتزا نیلز رو فراموش نکنید😍 خوشمزس... نمیدونستم چه عکسی بذارم برای این پست برای همین ترجیح دادم از عشقم رو نمایی کنم😂