سید خانوم
سید خانوم
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

زود خوب شو

تا همین پنج‌روز پیش همه‌ی این کیسه دارو‌ها برایم از نان شب واجب‌‌تر بود. قبل از تمام شدنش حواسم‌ بود تا دچار مشکل نشوم.
حالا چندین بسته قرص و... روی دستم مانده و امروز موقع تمیزکردن کابینت چشمم به آن‌ها خورد. داغ دلم‌ تازه شد. تا همین چند روز پیش داشتم برای حفظ همه چیز می‌جنگیدم. اما حالا یادآوری‌اش برایم دردناک است. از اول گفته بودم خدایا صلاحم را تو می‌دانی پس من‌خودم را به تو می‌سپارم. اما حالا با دانستن همه‌ی این حرف‌ها باز ته دلم غصه‌دارم. دلیلش را هم می‌دانم و همه گفتند طبیعی است، حتی همسر همصبپ دلداری‌ام داد و گفت در هرشرایطی شکر خدا...
اما من با وجود همه‌ی این‌ها داغدارم....
فقط من نیستم که در دنیا این شرایط را دارد، هرروز هزاران نفر مثل من توی کره‌‌ی زمین با این مصیبت دست و پنجه نرم‌می‌کنند...

دوتا نذر کرده بودم که همه چیز به‌خیر بگذرد اما خواست خدا چیز دیگری بود. بنده‌ای نیستم که از خدا شاکی باشم. نذرم را ادا می‌کنم. چون خدا همیشه هوای همه‌ی بندگانش را دارد. خدا همیشه در هرشرایطی دست من را گرفته است. این من بودم که بنده‌ی مخلصی نبودم. خدا خودش از دل من خبر دارد.
این گریه‌ها فقط برای تسکین است. تسکین حرف‌هایی که نمی‌توان بر زبان آورد و با اشک از دل بر می‌آید...

همه وسایل و داروها و فیش‌های پرداختی و جواب سونو و همه‌ی فاکتور هارا ریختم وسط اتاق. نشستم لابه‌لای همه‌شان و زارزار گریه می‌کنم.


هفته پیش همین موقع دلم‌گرفته بود. بچه‌ها رفته بودند خانه‌ی مادرشوهرم و تنها بودم. یک زیارت آل یاسین و حدیث کسا به امام زمان هدیه کردم و به ایشان متوسل شدم. تا جایی که سبک شوم گریه کردم. از ۱۰۰ درصد ۸۰ درصد امید داشتم.


همین‌طور که دراز کشیده بودم دوتا کبوتر نشستند گوشه پنجره و لبخند را به لب‌هایم‌آوردند. استاد طب اسلامیان می‌گفت اگر کبوتر نشست کنار پنجره برای اهل خانه دعا می‌کند. اما اگر یاکریم آمد خوب نیست و اهل خانه را نفرین می‌کند و زود باید پرش بدهید.
وقتی دوتا کبوتر را دیدم دلگرم شدم. احساس کردم وجودشان مرا از تنهایی درآورد و غصه‌ی آن لحظه از دلم بیرون رفت و به خدا توکل کردم.


نیم ساعت پیش چای دم کردم و هنوز چای روی گاز است. از دست دخترک کفری هستم. اصلا سر رفتار و اخلاقش همه چیز به گریه ختم شد. اگر به ۹سال قبل برگردم هیچ‌وقت حتی برای ثانیه‌ای هم دخترک را به مادرهمسر نمی‌دادم تا لحظه‌ای از او مراقبت کند. هر مصیبتی که حالا می‌کشم از همان تصمیم اشتباه آن روزهایم بود. آن زمان سنی که نداشتم فقط ۱۹ سالم بود، دایه‌های مهربان‌تر از مادر با دخالت‌های زیادی دورواطرافم را گرفته بودند. ۹۰ درصد تقصیرها به‌خاطر همسرم است. دم‌به‌دقیقه زنگ می‌زد به مادرش و او هم مدام خانه‌ی ما بود‌. گاهی وقتی فکرش را می‌کنم پیش خودم می‌گویم:" آن روزها چقدر صبر داشتم"


کاش آن روزها اصلا دعوا راه می‌انداختم و پای همه‌‌ی آدم‌های دورو و بی‌لیاقت را از زندگیم‌ام بیرون می‌کردم. کاش دستم می‌شکست و به کسی خوبی نمی‌کردم. کاش کور می‌شدم و مهربانی نمی‌کردم.

کاش ساعت زمان داشتم و برمی‌گشتم عقب خریت هایم را هیچ‌وقت تکرار نمی‌کردم... من صاف و زلال بودم.


بچه‌ها رفتند خانه مادر همسر و من هم وسایل را جمع کردم و فاکتورها را گذاشتم تا فردا همسر ببرد بیمه تا چندرغازی کف دستمان بگذارند. حالم از این فاکتور و فاکتوربازی‌ها بهم می‌خورد. سرم، قلبم، جسمم، سراسر وجودم درد می‌کند. این روزها روزهای جملات انگیزشی است که خواهرم‌ توی ایتا برایم می‌فرستد. من هم مستقیم فوروارد می‌کنم توی کانالم.. این هم بعد همه غرغرهایم بخوانید تا همه را بشورد و ببرد.

از چیزی نترس
که همه چیز رو مثل روز اول
برات درست می‌کنم...❤️

#دلگویه #قرآن





همسرزودخوب شومادر مریضهمسرداریمادرشوهر بد
مادر دو طفل که دوست داره بنویسه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید