
سومین کتابی که در سال ۱۴۰۴ مرا با خودش به پرواز درآورد، «طائر قدسی» بود. خوب یادم هست، در آن شبِ پُر از عطرِ کتاب، وقتی قدم به فروشگاه فرهنگی جمکران گذاشتم، گویی دستی پنهان مرا به سمت قفسهی نشر روایت فتح کشاند. در میان انبوه کتابهای نخوانده، «طائر قدسی» با جذبهای خاص، نگاهم را دزدید. انگار نیرویی از درون صفحاتش مرا صدا میزد، دعوتی که نتوانستم در برابرش مقاومت کنم.
همین که شروع به خواندن کردم، از خودم سپاسگزار شدم که آن شب، پایم به فروشگاه باز شد و فرصت همنشینی با شهید کریمی و کتاب بینظیرش نصیبم شد.
«طائر قدسی» از آغاز تا پایان، قصهی دلدادگی است؛ دلدادگی به آرمانها، به عشق، به شهادت... و چه زیبا این دلدادگی را به تصویر کشیده است! از همان صفحات نخستین، با رویاهای صادقانهای همراه میشویم که قلبمان را به تپش میاندازند و ناخودآگاه، اشک مهمان چشمانمان میشود. در «طائر قدسی»، معنای زنده بودن شهدا را با تمام وجود حس میکنیم؛ حقیقتی که در جایجای این اثر، به شکلی ملموس و عمیق، نمایان است.