چشم روی هم گذاشتیم و به روز ۲۹ماه رمضان رسیدیم. انگار همین دیروز بود که برای پخت سحری اولینروز ماه مبارک، ذوق داشتم. انگار همین دیروز بود که مفاتیح را باز کردم و اعمال شب اول را انجام دادم.
دلم برای هولهولکی سحری خوردن، صف کشیدنمان کنار شیر آب و قلپقلپ آب خوردنمان قبل از اذان صبح هم تنگ میشود.
امروز ۱۰۰بار، آه حسرت کشیدم. به هرکسی که رسیدم گفتم:" حیف ماه رمضان داره تموم میشه"
ماه رمضان امسال با همهی سالها فرق داشت، چون امسال خدا یک دعوتنامه ویژه به روز اولیهای خانهی ما داده بود. امسال خدا به ما لیاقت داده بود که از دو مهمان ویژهاش به نحواحسن پذیرایی کنیم.
افطار و سحری هایی را که پختم به عشق مهمانهای کوچکش پختم.
امروز که داشتم با بچهها بعد از نماز، قرآن تمرین میکردم، دخترم با تعجب پرسید:" چرا بعضیها روزه نمیگیرند؟"
کمی فکر کردم و گفتم:" خدا هرسال ماه رمضون برای همهی آدمهای دنیا یه دعوتنامه میفرسته، هرکی که شرایطتش رو داشته باشه اون دعوتنامه رو قبول میکنه و وارد مهمونی خدا میشه و روزه میگیره، هرکسی هم که شرایطش رو نداشته باشه مهمونی خدارو قبول نمیکنه."
بعد با خوشحالی گفت:" یعنی الان ما دعوتنامه خدارو قبول کردیم؟"
گفتم:" آره ما الان مهمون خداییم"
خدا کند که ما مهمان خوبی برای خدا بوده باشیم. حداقل بهخاطر مهمانهای خوبش از خطاهای ما هم بگذرد و دست مهربانش را روی سرمان بکشد. معلوم نیست سال بعد زنده باشیم یا نه!
خدایا تا ماه رمضانت تمام نشده مارا پاک کن و پاک بپذیر...
۱۴۰۳/۱/۲۰