وقتی دلم تنگ میشود بداخلاق میشوم. حوصلهی هیچکس و هیچ چیزی را ندارم. به هرچیزی که دم دستم باشد پیله میکنم و دادوهوار راه میاندازم.
مثل حالا که دلتنگ هستم...
ظرفهارا با عصبانیت شستم و تازه تکیه دادم به گوشهی مبل و روبهروی تلویزیون نشستهام. صدای تلویزون میآید. شبکهی آیفیلم دوباره شب جمعه بهجای پخش یک فیلم خوب مشغول پخش یک فیلم خیلی قدیمی و چرت بهنام شیفت شب است.
میخواهم یک لیوان چای بخورم تا خستگی این هفته را در کنم.
من دلتنگم اما دلتنگ چه کسی؟ دلتنگ کجا؟
ما زنها همیشه دلتنگ هستیم. دلتنگ خودمان.. دلتنگ آن کسی که قبل ازدواج و یا مادر شدن با ما بود و هیچ مسئولیتی نداشت.
ما زنها همیشه باید برای هرخواستهای که داریم صبر کنیم. برای مشهد رفتن، کربلا رفتن حتی همین قم که دوساعت با کرج فاصله دارد. همیشه باید هزار راه را برویم و صبوری کنیم تا یک زیارت برویم...
گاهی هممیشود مثل حالا که من 8سال است که به دیدار امام حسین نرفتهام...
8محرم و صفر آمد. 8اربعین از پی هم رفت و من هرسال از دلتنگی خواندم و سینهزنهایش اشک ریختند و سینه زدند. من ماندم و 8سالی که هر روزش از فراق کربلا سوختم و خاکستر شدم...
محرم سال گذشته روز آخر مجلس یکی از مهمانهای روضه نزدیکم شد و گفت:" به دلم شده امسال اربعین کربلا میری" اشک در چشمانم جمع شد، اربعین آمد، اما من جزء کربلاییها نبودم...
همه کولهی سفر بستند و من کولهباری از دلتنگی را بهدوش کشیدم...
مجرد که بودم، مادرم میگفت:" ازدواج کن و با همسرت به کربلا برو" ازدواج کردم، هنوز قسمت نشده با او به کربلا بروم. فقط دوبار تنهایی توانستم با دخترم به کربلا بروم که آن هم با کلی خواهش و التماس که آخر سر آن هم از دماغمان درآوردند.
من واقعا یک زیارت کربلا میخواهم بدون هیچ دغدغهای. بدون نگرانی
دوست دارم همین حالا یکی بیاید و یک بلیط جلویم بگیرد و بگوید:" برو به سلامت"
خسته شدم آنقدر مداحی آه از دوری را خواندم و اشک ریختم. خسته شدم از اینکه شور آخر هرمجلس روضهام را با مداحی "یه زیارت حرم با پدرم و مادرم من از این دنیا طلب دارم" را خواندم.
من واقعا دلتنگ کربلا هستم. همسرم میگوید دوبار رفتی، بس کن. و هربار به او میگویم:" بیچاره اون که حرم رو ندیده، بیچارهتر اون که دید کربلارو"
میگویند همین که دلت بگیرد و یک سلام به او بدهی ثوابش را بردهای.. اما نمیدانند ما فقط دلتنگیم ثواب نمیخواهیم...
السلام علیک یا اباعبدلله...
پ ن: چند روز پیش بارون میومد یهو دیدم این کبوتر نشسته لب پنجره تا بارون قطع بشه.. ازش عکس گرفتم چون خیلی قشنگ بود و غمگین...
میخواستم عکس حرمبذارم گفتم یه عکسی بذارم حال و هوای خودم باشه