سید خانوم
سید خانوم
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

واکمن


چند روزی‌ بود، سرو‌کله‌ی خانم کاپوچینو پیدا نشده بود. دلم برایش خیلی تنگ شده بود. احساس کسی را داشتم که اسپری آسمَش را تمام کرده و نفسش دیگر یاری نمی‌کند. چند روز پیش که منزل مادرم رفته بودم؛ دیدم دخترم از توی اتاق برادرم بیرون آمد و چیزی دستش بود، از دور نشانم داد و گفت:" مامان این چیه؟" قبل از این‌که من جوابش را بدهم خانم کاپوچینو پرید وسط و گفت:" این واکمَن هستش"

دخترم نگاه معناداری کرد و با دکمه‌های واکمن وَر رفت. بدون توجه به خانم کاپوچینو به سمتش رفتم. واکمن را از
دستش گرفتم و با چشمان ذوق‌زده‌ام واکمن را برانداز کردم.

دکمه‌ی ضبط صدایش را فشار دادم و پرت شدم به هفت سالگی‌ام. کتاب فراسی‌ام را مقابلم باز می‌کردم و مثل مجری‌های تلویزیون اشعار کتاب را می‌خواندم. طوری قیافه می‌گرفتم که هرکس مرا با آن حالت می‌دید فکر می‌کرد چندسالی است که استخدام رسمی صداوسیما شده‌ام. از هرجای نوار که دلم می‌خواست صدایم را ضبط می‌کردم. برادرم هم مدرسه بود و نمی‌توانست دعوایم کند، مادرم هم توی زیرزمین درحال شستن سبزی‌های قورمه سبزی بود.

با صدای رسا در حال ضبط شعر بودم که یکهو مادرم از توی زیرزمین فریاد زد:" مهتاااااااا سبد رو از تو آشپزخونه بیار" هول می‌شوم و سریع دکمه قطع صدا را می‌زنم و به دنبال سبد می‌روم.

هربار که برادرم نوارهایش را توی واکمن می‌گذاشت تا گوش بدهد، با صدای من مواجه می‌شود و دود از کله‌اش بیرون می‌آمد. انقدر که نوارهایش را خراب کرده بودم دیگر ترجیح داده بود از واکمن استفاده نکند. حالا یک نوار دارم که صدای بچگی‌ام توی آن محفوظ است و حتی آن جیغ بنفش مادرم. صدایی که نه غم داشت و نه دلش شکسته بود. صدای دخترانه‌ی شادی که هروقت گوش می‌دهمش یاد شیطنت‌های دوران کودکی‌ام و جوانی مادرم می‌کنم و لب‌هایم به خنده باز می‌شود.

خانم کاپوچینو دستانم را می‌گیرد و مرا از توی خاطرات بیرون می‌کشد. خوشحالم که بعد از چندروز دوباره پیدایش شد و حال مرا سروسامان داد.

خانمکاپوچینو
مادر دو طفل که دوست داره بنویسه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید