ویرگول
ورودثبت نام
سید خانوم
سید خانوم
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

۱۳ روز زندگی


۱۳ روز در این زاویه نشستم. با همسایه‌ها و آشنا‌ها حرف زدم، چای خوردیم. کمی سخنرانی کردم و روضه خواندم...

حالا این ۱۳ روز تمام شد، اما من هنوز عادت دارم که شب تا دیر وقت دفترم جلویم باز باشد و اشعار غمگین بنویسم. مطالب سخنرانی را گلچین کنم و به‌خاطر بسپارم.

عادت دارم صبح‌ها وقتی که از خواب بیدار می‌شوم، سراغ دفترم بروم و دوباره مطالب را نگاهی بیندازم. به دفترچه کوچک نوحه‌ها سری بزنم و سبک‌های سینه‌زنی را با ضرب دست به یاد بسپارم.

عادت کردم به‌سرعت نهار بچه‌هارا بدهم. قبل بیرون رفتن از خانه، همه جارا برق بیندازم و روسری مشکی دورنگینم را لبنانی ببندم. کلی کنار پیریز برق دعا بخوانم تا راننده‌ای درخواست تپسی‌ام را تایید کند و راهی هیئت شویم...

حتی گوشی هگراهم عادت کرده بود که همیشه شارژش ۲۰ درصد باشد و مداحی پخش کند.

من این ۱۳ روز نمک گیر روضه ارباب شده بودم. عادت کرده بودم با خستگی و صدای کمی گرفته شب به منزل برگردم.

شام بپزم و پای اجاق همه‌ی اشعار و روضه‌هایی را که توی مجلس خوانده بودم، جلوی چشمانم بیاید و اشکم از روی گونه‌هایم سر بخورد. بعد بچه‌ها هم هاج و واج نگاهم کنند.

یادش بخیر همین چند روز پیش بود که با صدای گرفته به بچه‌ها می‌گفتم:" لباس مشکی‌‌هاتون رو روی چوب لباسی آویزون کنید"

این روزها دیگر بچه‌ها هم نمی‌گویند:" مامان بسه انقدر تمرین نکن" اما آن‌ها نمی‌دانند که مادرشان دست خودش نبود، برای این‌ که داغ دلش کم شود دم می‌گیرفت...

شاید عزاداری‌های شما تمام شده باشد، اما برای ما روضه‌خوان‌ها تازه عزاداری شروع شده...

خیلی دلم می‌خواهد همسرم رضایت بدهد و اربعین کربلا مهمان ابی عبدالله باشیم... راستش این ۱۳ روز پایان هر سینه زنی برای اربعین و زیارت خواندم، بی‌قراری سخت است... واقعا دعای امسالم زیارت امام حسین بود...


گر دخترکی پیش پدر ناز کند

گره کرببلای همه را باز کند...

التماس دعا



امام حسینعشق فقط یک کلام حسین علیه السلامخانوم کاپوچینومیراحمدیعکس حسین امیراحمدی
مادر دو طفل که دوست داره بنویسه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید