روزگار غریبی است نازنین. شاید تنها باری باشد در تاریخ زمین که انسان این چنین مدعی است. مدعی است که من میدانم، من خواندهام، من دکترم، من در فلان دانشگاه تدریس میکنم، من صاحبنظرم، من! کسی هم نیست بگوید که تو کیستی مگر؟ جز اینکه صبح به صبح بلند شدهای کیفت را برداشته و به کلاس رفتهای؟ کاری نکردهای عزیز که خودت را نایبِ برحقِ ادبا و علما و عرفا میدانی. آدم و عالم متخصص در تمام امور شدهاند. از آشپزی بگیر تا پاکسازی پوست، معرفی کتاب، اظهار نظر درمورد فلاسفه و عاطفهٔ بین فروغ و ابراهیم.
روزگار غریبی است نازنین. دیگر کمتر کسی پیدا میشود که حدِ خود را بشناسد و پایش را از گلیمش فراتر نگذارد. بسیارند کسانی که فکر میکنند صرفِ خواندن دو کتاب و جستهگریخته چیزکی از این و آن شنیدن و دیدن، حقِ صدورِ فتوا در همهٔ امور را به آنها میدهد. سالها پیش معلمِ شیمی میگفت که یک نفر رنج بسیار متحمل میشود و صبر بسیار میبرد تا نامِ استاد را بر او بنهند. حالا که در هر کوچهای یک دانشگاه باز شده، هر کسی تازه سر از تخم درآورده نامِ استاد و دکتر و مهندس را یدک میکشد. وضعیت جوری شده که یک نفر که خود را استاد فیزیک محض میداند، اگر در جمعی باشد که درمورد اختلاف صادق هدایت و محمدعلی جمالزاده صحبت میشود، نمیتواند ساکت بنشیند و همان آدم در مورد ایلان ماسک و جف بزوس و علت آلودگی آب سخن سر میدهد.
روزی را به یاد دارم که برای کاری از یکی از استادهایم نظر خواستم و او پاسخ داد نمیدانم. جوابش را مزهمزه کردم. خیلی بهدلم نشست. نمیدانم. او در زمینهی تخصصیِ خودش یک سرآمدِ آموزشی و فعلاً دانشیار است. اما از گفتنِ نمیدانم نترسید.زیبا بود. این نمیدانمِ زیبا را در گفتمانمان وارد کنیم و یاد بگیریم که نیازی نیست در تمامیِ حوزهها استادکار باشیم. و حتی شاید نیازی به استفاده از نام استاد و پروفسور نباشد. به این طریق است که امکان اشتباه کردن را از خود میگیریم و جایی که اشتباه نکنیم چیزی هم یاد نمیگیریم.
بیایید دست از همهچیزدان بودن بکشیم. حتی در حوزهٔ تخصصی خودمان ادعای دانای کل بودن نکنیم. شاید شنیده باشید که میگویند قبل از سیر شدن دست از غذا خوردن بکشید. علتش را نمیدانم. اما اگر همین را به موضوع مورد بحث تعمیم بدهیم، نتیجه آن است که همیشه ظرفیتِ خالی برای دانستن داشته باشید. اویی که دائم اظهار دانایی و فضل میکند، شاید شانس یکسانی برای یادگیری نداشته باشد.
کمی عقبنشینی و کمی زبان به دهان گرفتن خوب است. میدانیم که خورشید فضل و کمالتان را غروبی نیست، با این حال کمی سکوت از شأن استادیتان کم نمیکند. پس منها را زمین بگذارید، که درخت هرچه پربارتر، افتادهتر.
پی نوشت: این متن قرار بود در نشریهای چاپ شود، که نشد. اینجا بماند.