ویرگول
ورودثبت نام
گردوی بنفش
گردوی بنفشمعلمی که در وطنش هم غریب است/ رفیق واژه ها
گردوی بنفش
گردوی بنفش
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

بزرگسالی

من خیلی آدم بنویسیم و رنگی رنگی باشیمی بودم، ادم خوشحالی های کوچیک رو پیدا کنیم، از اولین بارون پاییز ذوق کنیم، بدوییم بریم کتاب جدید شعر شاعر محبوبمون رو بخریم، وایسیم تو صف امضا، کافه های جدید پیدا کنیم، منتظر باشیم، دعای توسل بخونیم، هی فکر کنیم زندگی سرشاره از اتفاق های هیجان انگیز. ادم یادداشت گوشه ی کتاب بغل دستی هام بنویسیمی، ادم نوت های رنگی، ادم پیامک های مهربون به دوستام بدیم، ادم شاد و لبخندهای گنده گنده با شاگردام، ادم خلاقیت، ادم ایده. همونقدر غمگین که همونقدر شاد، همونقدر غمگین که همونقدر هیجان زده. الان فقط حالم از همه چی بهم میخوره. اینجوریم که وا؟ کتاب رنگی؟ وا؟ کتاب فروشی؟ وا؟ کافه؟ وا؟ چی‌میگین شما ها؟ بعد داغونترینش، بلاگرهای اینستان، باید بشینم قشنگگگ همشون رو انفالو کنم، خیال خودمو راحت کنم، “اخی بریم مهدکودک بچه مون رو ببینیم، اخی بریم سفر، اخی نازی، زندگی چقدر قشنگه، برای ما که بابت ی استوری ده ثانیه ای، ۱۰ میلیون، ۱۵ میلیون از مردم پول میگیریم، چقدر زندگی رویایی و هیجان انگیزه، نه؟ “ زندگی جالب نیست. خداروشکر بابت خیلی چیزاش، خداروشکر بابت خیلی اتفاق هاش، ولی قرار نیست خوش بگذره، حالا دیگه مطمئنم. شب های نفس گیر، هرچقدر بزرگتر میشی، زیادتر میشن. شب های به درد نخور نفس گیر. اره. اینم از این..

بزرگسالی/
بزرگسالی/

انگیزهزندگی
۱۱
۱
گردوی بنفش
گردوی بنفش
معلمی که در وطنش هم غریب است/ رفیق واژه ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید