یادداشت دوم- چلهی یادداشت نویسی.
از ساعت چهار و نیم صبح بیدارم در حالی که دیشب یک و نیم خوابیدم و نمیتوانم حتی چشمهایم را ببندم. توی سرم هزارجور فکر چرخ میخورد. بلند شدهام نیمهی خنک دلستر دیشب را که گازش پریدهاست، سرکشیده ام و با غر مامان مواجه شده ام که مرض قند میگیری، سعی میکنم توضیح بدم چیزی را که شماها دیشب در یک وعده خوردهاید، من سه وعدهاش کرده ام اما انگار قبول نمیکند که مقدار همان است و طولانی تر شدنش تاثیری در وضعیت بیماری دیابت نخواهد داشت. پایان نامه ام را توی ایران داک ثبت میکنم، وقتی ازم هزینه ای نمیخواهد لااقل در این مرحله تا آن شماره ی پیگیری را بدهد دستم، تعجب میکنم، تازگی ها با خودم فکر میکنم آب خوردن هم در این زندگی و خدا مرا ببخشد(در این مملکت)، هزینه دارد. ادای آدم های مثبت اینستاگرامی را در می آورم و پلنری که هشتمی های محبوبم برایم خریده اند را پر میکنم، حیرت انگیز است این اولین باری است که دو هفته ی مداوم به نوشتن در پلنر متعهد مانده ام و شاید دوست داشتن این بچه ها، در لابه لای صفحه های پلنر تاثیر خودشان را گذاشته اند. اسم کتابی که دیشب از کتابخانه برداشتم تا بخوانم وراجی است، مغزم دائم این روزها دارد وراجی میکند، دست بر نمیدارد، رحم نمیکند که تازه بیست و شش سال است ازش استفاده کردهام و شاید حالاها نیاز بهش داشته باشم. شاید هم نداشته باشم. کسی چه می داند، ادم ها حتی ثانیه ای هم از مرگشان با خبر نیستند. ساعت را نگاه میکنم، ساعت هفت و ربع صبح است، توی این دوساعت و چهل و پنج مغزم گذشته و آینده را در هم مخلوط کرده، دلم میخواهد چشم هایم را ببندم. و وقتی باز کردم، خیلی چیزها درست شده باشد. اما نمی شود. ما توی هاگوارتز زندگی نمیکنیم و جادو اینجا و برای همیشه بی تاثیر است.