الهه حکیمی
الهه حکیمی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

صدای ‌‌‌پای احساس

قطعه‌ای از پازلِ سرخِ دلِ من،
پیشِ دشتِ سبزِ چشمانت،
جا مانده است!
آمدی و بردی با خود:
نیمی از وجود مرا؛
نیمه‌ی من،
جدا از من،
چرا مانده است؟
بازآی و تکمیل کن:
دفترِ وجودم را!
طرحی از من به جاست؛
مابقی،
رها مانده است!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*
صدایم کن:
با بازتاب صداقت؛
تا من از حجم صدایت،
در وجدی شورانگیز؛
به شوق ناپایان پرواز؛
با پرِ نیاز،
پرکشم؛
آیم به سویت؛
شوم میهمان کویت!
***
صدایم کن:
با انعکاس محبّت؛
تا بخوانم برایت:
شهرآشوب عاشقی را،
در احساسی‌ترین پرده‌ی عشاق!
***
صدایم کن:
پایدار و پیوسته؛
تا بمانم؛ تا همیشه:
شورانگیزترین شیدای شیفته!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*
دوست دارم،
با نجوایی عاشقانه،
بگویم در گوش جانت:
شاعرانه‌هایی،
بافته از حریر سرخ سینه؛
و گره خورده با حریم سبز احساسم!
***
دوست دارم،
بسرایم برایت:
عاشقانه‌هایی،
ساخته از پرند احساس؛
پرداخته با پرنیان نیاز!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨
«احساس»،
واژه‌ای‌ست بس ناب؛
و حسّاس؛
که تنها،
با زبان دل توصیف می‌شود؛
*
«احساس»،
صدای وزین ضربان قلب؛
ضرب‌آهنگ شیوای صداقت سینه؛
و تپش شیرین نبض عاطفه است...
*
احساسم،
جاری‌ست در چشمانم؛
نگفته رازم را،
می‌دانی؛ می‌دانم؛
نگرفته نبضم را،
می‌فهمی؛ می‌دانی؛
نخوانده حسّم را،
می‌خوانی؛ می‌دانم؛
پس:
از چه روی نالانم؛ گریانم؟
پای‌ این‌ احساس،
می‌مانم؛ می‌مانم..‌.
زهرا‌حکیمی‌بافقی
کتاب‌صدای پای احساس
ص ۹۱.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
در باروریِ احساس، 
به باورِ تو امیدوارم؛ 
تو مرا باور کن؛ 
از عاطفه بارور کن! 
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
دلم می‌سوزد:
در گلخن سرخ عشق؛
و باز،
شکوفا می‌گردد:
از گلشن شاداب محبّت... 
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۹۴.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
آتشفشان قلبم،
در آتش عشق،
ميلِ فوران دارد؛
دلش می‌خواهد:
مذاب‌های سينه‌ام را،
تا دورترين كهكشان‌ها،
منتشر سازد؛
و به اجرامِ گداخته‌ی آسمان‌ها، 
بفهماند:
چقدر سوزان است؛ 
و چه اندازه می‌سوزد؛
در تب و تاب عشقی ناب!
آه ای دريای بيكرانه‌ی آسمانی و آبی!
جاری شو؛
و آتشفشان سوزان سينه‌ام را،
در بی‌كرانه‌ات محو بنمای!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۸۹.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
باید با خامه‌ای،
از جنس محبّت،
بنویسم:
از دلم؛
از روحم؛ 
از جانم؛ 
که درگیر عشقی،
بی پایان است... 
باید بگویم سخن با تو؛
با تو که تنها خاطره‌ی عشق منی؛
باید حرف مگوی دلم را، 
با خامه‌ای از جنس ناب محبّت، 
بر کتاب عشق بنگارم؛ 
و با تمام وجود فریاد کنم: 
با من بمان ای عشق!
با من بمان؛ 
و تکرارِ احساسم باش! 
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۳۶.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
چه سخت می‌گیرد،
زندگی،
بر چکاوکی که:
او را توانی نیست؛
تا صداقت سینه‌اش را،
از حنجره‌ی پنجره،
پرواز دهد!
حجم بغض‌هایم،
فریادی‌ست:
از اشک‌هایم؛
چه سخت است؛
وقتی مجبوری:
حجمِ فریادت را،
قورت دهی؛
و در تنهاییِ محض،
بغض باران‌زده را،
نفس بکشی!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۶۹.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
دست‌هایم را دوست داشتم؛
دست‌هایم پر از چمن بود؛
بوی سبزینه‌ی سبز علف می‌داد؛
امّا افسوس حالا،
در دست‌هایم تنها،
چند خط زرد نامفهوم،
مانده به جا!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص۱۶۳.
¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
در امتداد دست‌هایم،
خطی از ابهام،
موج می‌زند؛
فال زندگانیم این روزها،
تصویری‌ست،
از دورنمای اشک‌هایم؛
نبض دستانم را،
به گرمای دستانت می‌سپارم؛
تا خود،
رگ عاطفه‌ام را،
دریابی!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص۱۶۲.
‌´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
تنهایی،
چیزی نیست که بشود فریادش کرد...
تنهایی،
یک حسّ تنهای درونی‌ست؛
احساسی‌ست ناب...
تنهایی،
گاهی:
نهفته‌های یک انسان را،
آشکار می‌سازد...
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۵۹.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨
«من»،
تنهاتر از تو؛
«تو»،
تنهاتر از من؛
رسم غریبی است:
عشق و تنهایی!
دوری و دوستی!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۹۴.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
دیگر،
چکاوکی نخواهد بود؛
تا چکامه سرای پرواز رهایی باشد...
دیگر،
قاصدکی،
خبررسان رویاها نخواهد ماند...
دیگر،
بغضِ سکوت را،
هیچ صدایی،
نخواهد شکست...
نه... 
دیگر پرستویی نیست؛
تا رقص شکوفه‌ها را،
به نظاره بنشیند!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۶۱.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
بی تو،
آینه‌ی چشمانم،
بغض سکوت را،
مات می‌کند...
بی تو،
سبزدشت وجودم،
پر از بهانه می‌شود...
بی تو،
صحرای دلم،
خون‌بار است،
از نم چشمانم!
نه...
بی تو،
بهار هم،
این‌جا،
نمی‌خندد!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۶۰.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
گاهی باید:
سوار بر قایقِ شکسته‌ی آرزوها،
مرزهای بی‌کرانِ بودن را،
با دستانی شکسته پارو زد؛
و شاپرک زیبای امید را،
از سرای سینه،
پرواز نداد!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۵۷.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
تو را می‌خواهم؛
و با تک تک سلول‌هایم،
می‌سرایمت؛
و با صدای سکوت سینه،
آوازت می‌کنم...
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۳۹.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
دزدیدند صداقت صدایم را؛
و سکوت است آن سوی امواج؛
نیست واکنشی از احساس؛
ره به جایی نیست در کششِ پنجره‌ها؛
چه نامردند ثانیه‌های التهاب!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۶۷.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
آمدم با تو باشم؛
فقط با تو!
و قلبم را برایت هدیه آوردم؛
در کادویی،
از جنس‌احساس؛
به رنگ محبّت!
امّا تو...
بازتابی‌ست مرا؛
بازتابی‌ست...
به تلافی شکستن قلبم؛
بازتابی‌ست مرا...
زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۱۴۹.
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
من از نجوای پروانه،
در گوش گل،
دانستم:
عشق،
راز‌ و نیاز است!
*
من از رقص جمعی پرستوان،
در کرانه‌‌های آسمان،
دانستم:
عشق،
همه،
پرواز است!
*
من از احساس خوابیدن خورشید،
بر سینه‌ی آسمان،
دانستم:
عشق،
هم آغوشی وسعت و گرماست!

زهرا حکیمی بافقی
کتاب صدای پای احساس
ص ۳۵
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•

زهرا حکیمی بافقیکتاب صدای پای احساسمتن احساسیشعر احساسیعشق و تنهایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید