18 آگوست 23
دشوارترین لحظه های مهاجرت لحظه هایی هستند که میدانی هیچ کاری و هیچ کمکی از دست هیچ کس ساخته نیست. این روزها در حال انجام دادن پایاننامه هستم. سوالاتم را از استاد میپرسم و پاسخ های کوتاهی دریافت میکنم. در این حد که میگوید اشتباه است. و حتی نمیگوید دوباره سعی کن چه برسد به آن که راه و چاه نشان دهد. هر بار که سختی هایی اینچنین بوده و من درناامیدترین شرایط ممکن بودم دست از تلاش نکشیدم. نتایج دیروز را دوباره ویرایش کردم و خروجی گرفتم. میخواهم ایمیل بفرستم ونظرش را بپرسم اما ذهنم میگوید نکند غلط باشد. نکند از چشمش بیفتم. نکند پایاننامه ام را رد کند و من بمانم و ... . راه دیگری نیست. نه ح نه ع کمک شایانی نتوانستند بکنند. خودم هستم و این داده ها و کلی سوال و کلی کار نکرده. امیدوارم یک ماه بعد اینها را که میخوانم این مرحله با موفقیت سپری شده باشد.
در گذشته ها هم سختی هایی بوده که از پسشان برآمده ام و گاهی برنیامده ام و شکست خورده ام اما آن شکستها فرصت جبران داشته اند. شاید اینکه فرصت جبرانی دیگر نباشد، ترسناک است.
به هرحال تنهاترین لحظه های زندگی را در این یک سال تجربه کردم. تنهای تنها. که قبل از این تجربه ای نداشته ام. نمیدانم می ارزید یا نه. اینها چیزهایی هستند که گذر زمان درباره آنها به داوری خواهد نشست.