من یک زنم!یک مادر!
بهتر است بگویم یک زن که مادراست و عاشق!
عاشق هست و سیاستمدار!
شاعر هست و اقتصاد دان!
پیامبر است و جامعه شناس!
خداست و آفریننده!
من از اقتصاد تنها تورم و رکود و بانک جهانی و آدام اسمیت را میشناسم اما خوب میدانم چند پیمانه برنج اهل خانه را سیر میکند...خوب میدانم جیره ی ماهانه ی روغن و قند و شکر را چگونه تقسیم کنم که نه گرسنگی بکشند اهل خانه و نه آخر ماه نان آور خانه شرمنده شود!
من با سنتور مشکاتیان و دف نوازنده ی چیره دست ضرب میگیرم و شیشه های پنجره ی رو به ایوان را برق می اندازم!
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم!!
سالاد شیرازی باید فقط آبغوره داشته باشد و نعنا خشک فراوان !دلبر اینگونه میپسندد!قطعا حافظ هم اینگونه میپسندیده است!
اگر آن ترک شیرازی...
آااامده اممممم کهههه سر نهم عشق تو را به سر برم!مادر به قربان اسباب بازیهای وروجکت!خوب میدانم کار تو نیست خودشان پا دراورده اند و زیر مبلها قایم شده اند!
امروز باید خدا باشم انگار...چیزی توی فریزر ندارم!یک عدد سیب زمینی و دو عدد بادمجان پلاسیده و سه عدد گوجه فرنگی له شده!
من مثل خدا هیچ برنامه ای برای آفرینشم ندارم!راستش قرار هم نیست مانند او خلق و ابداعم پیچیده و زمان بر باشد اما باید کاری کنم!
کار من اما سخت تر است گویا...من قبل آفرینش باید بدانم این هنر دست من باب طبع اهالی آرامانشهر آرامم هست یانه؟؟؟جان مادر که بادمجان نمیخورد و دلدار از گوجه فرنگی پخته بیزار!
خب حالا باید دست به دامان علم اقتصادی که مال ...است بشوم و دو دوتا چهارتا کنم ببینم آقای دلبر چیزی از حقوقش ته جیبش مانده تا ساندویچ فلافل بخرد یا نه!!!
خب بعد از آخرین باری که رفتیم خرید خوب فهمیدم که پول برای این بریز و بپاشها !!!نمانده است!!!
هوووف خدا لعنتشان کند مادر فلافل هم نمیشود خرید دیگر!!!
مادر بیرون که می روی پیش کسی نگویی خدا لعنتشان کند هاااااا!وگرنه هم من هم پدرت را کت بسته میبرند برای تناول آب خنک و بربری خشخاشی!
بی خیال ما که سیاسی نیستیم جان مادر!
اصلا امشب من رژیم میگیرم و پدر هم نان و پنیر میخورد و برای تو سیب زمینی های پلاسیده را سرخ میکنم!
حالا برای فردا هم خدا بزرگ است؟؟؟!!!!!!
آسیه محمودی
