Asiyeh mahmoodi
Asiyeh mahmoodi
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

من منفعل بودم!!!

باد ملایم خرداد می زند زیر دل پرده ی شیری رنگ هال و پرده بلند می شود و روی دوش پدر آرام می گیرد.

پدر چای ناشتای کمرنگش را هورت می کشد و صدای تلویزیون را تا ۵۰بالا می برد و سیگارش را روشن میکند و می ایستد جلوی پنجره و برای افزایش تمرکزش پکهایش را عمیق تر میکند و گوشه ی چشمهایش چین می افتد.
پدر برای مراعات حال من همیشه جلوی پنجره سیگار می کشد اما هرگز نگفتم که بادهای موافق، دود سمی سیگار را با شدت بیشتری توی صورتم میکوبد.

_سرخط خبرها:خیابانهای تهران و کرج و چند شهر دیگر شاهد درگیری طرفداران سبز و حامیان دولت هستند.

مقنعه ام را روی سرم صاف میکنم و توی آینه ی قدی هال، پدر را میبینم که برافروخته شده وچیزی زیر لب زمزمه میکند.

مادر سینی چای را که می برد توی آشپزخانه،می ایستد و مقنعه ام را جلوتر می کشد و برای تنگی مانتو و رژ لب صورتی و ابروهای نازکم غر می زند و می گوید که مواظب باشم و قاطی این ادا اطوارهای سیاسی نشوم.

کلاسها تقریبا به حالت نیمه تعلیق درآمده اند.نه استادها دل و دماغ درس دادن دارند و نه دانشجوها حوصله ی نشستن سر کلاس را.

کافه و بوفه و سلف و پارک و راهروها و کلاسهای دانشگاه تبدیل شده به میدان مناظره وبحث و گاها جنگ و جدل و بد وبیراه گویی دوگروه.
دخترها با مانتو وشال سبز و پسرها با دستبندهای سبز سرخوش از پیروزی قطعی کاندیدای خود،دگم اندیشی طرفداران رقیب را مسخره میکنند و در نهایت چند فحش نثار هم می کنند و گاها دعواها با پادرمیانی حراست ختم به خیر می شود.

توی کلاس و بوفه و سلف فقط نظاره گر هستم.دوستانم از انفعال من خشمگینند و خانواده ام راضی.اما بی تفاوتی من از نداشتن قدرت تصمیم گیری یا به قول دوستانم بی اهمیت بودن به سرنوشت کشورم نیست.من طور دیگری می اندیشم.کمی عمیق تر وشاید آینده نگرانه تر.

تجربه ثابت کرده که آخر این دعواها و بگیر و ببندها می رسد به یک نقطه ی مشخص!!!

سناریو نوشته شده و بازیگران انتخاب شده اند و بود و نبود سیاهی لشکر لطمه ای به داستان اصلی فیلم وارد نمیکند؛فقط اگر سیاهی لشکر کمی دل به کار بدهد این نمایش رنگ ولعاب بیشتری می گیرد.

فردای انتخابات است و دانشگاه علنا تبدیل شده است به میدان جنگ و درگیری!

روی دیوارها و وایت بردهای کلاس ها پر شده است از شعار «رای من کو؟»!!!

دوستی های یک ماه پیش تبدیل شده به دشمنی.جو دانشگاه به شدت امنیتی شده و نگاه مشکوک حراست آزار دهنده شده است.

شعارها در طی چند روز عوض می شوند وحالا خواست معترضان چیز دیگری است.معترضان دیگر نه سبز را می خواهند و نه سیاه و سفید ونه رنگ دیگری!حالا دیگر مسئله رای و تقلب و سبز نیست.مردم دنبال تغییر هستند.دگرگونی ای از جنس انقلاب.جنبشی که داشت به انقلاب تبدیل می شد.

حالا رییس جمهور در تریبون رسمی اعلام می کند که آن عده ی کثیری که در خیابان ها اعتراض کردند خس و خاشاکی بودند که بود و نبود وخواسته شان اهمیتی ندارد و بهتر است کاممان را تلخ نکنیم!

خس و خاشاکی که با حضور پرشور خود پای صندوقهای رای بار دیگر به مشروعیت نظام اسلامی و قدرت جمهوری اسلامی آری گفته بودند و باعث سربلندی کشور بودند؛ یکی یکی توی خیابانها کشته و زخمی می شدند.باتوم و ساچمه ای می خوردند و زندانی می شدند.

من دنباله روی هیچکس نبودم.نه دنبال رای گم شده بودم (رای نداده بودم که بخواهد گم بشود)،نه نظرم به نظر کسی نزدیک بود!اما خوب می دانستم که خواسته ی ندا و سهراب و مریم و دیگر کشته شدگان چیزی فراتر از رای و اصلاح و تغییر دکوراسیون در ویرانی نابسامانی بود.

من منفعل نبودم.من توی خیابان برای تغییر فریاد زدم!!!


ندا با چشمهای باز جان باخت!
ندا با چشمهای باز جان باخت!



امید برای تغییر رو تو چشمهاشون میشه دید!
امید برای تغییر رو تو چشمهاشون میشه دید!



رایندا آقا سلطان
تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید