Asiyeh mahmoodi
Asiyeh mahmoodi
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

نان دارچینی های مادرجان نمیگذارند فراموشت کنم!!!


یک سر نترس میخواهد و هزار دل شیر...

جنگیدن با جای خالی ات!!!

کمی فراموشی و یک‌کهکشان بی خیالی...

یک دنیا مرگ میخواهد ...یک آسمان نیستی!

یک‌من فراموشکار میخواهد و یک‌ توی نفرت انگیز،!

جای خالی ات را باید پر کنم!!!

با شعرهای قیصر!

با ترانه های اردلان!

با صدای هایده!

با قهوه ی کمی شیرین!

با نان دارچینی های مادر جان!

با بازی اسم و فامیل!

اصلا با غیبت کردن از زن عمو و زندایی!

با گردگیری و جاروکشیدن!!!


راستی وقتی قیصر میگوید من از عهد آدم تو را دوست دارم یاد تو می افتم!

نان دارچینی های مادر جان را که قورت میدهم توی گلویم قلنبه میشود نکند تو گرسنه ای!؟


هر بار که جارو میکشم صدای زنگ موبایلم توی گوشم مپیچد و من خاموش میکنم جارو را...نکند تو زنگ بزنی و من متوجه نباشم!


مادرم میگوید زندایی گفته که دخترش عاشق شده و من باز هم یاد تو می افتم!!!


فراموشت میکنم اگر قیصر و هایده و جارو و زندایی بگذارند!!!




آسیه محمودی


آسیه محمودیقیصر امین پورهایدهاردلان سرفراز
تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید