پرتو
پرتو
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

چوب جادو و قدح اندیشه

آنم آرزوست...
آنم آرزوست...


در هر تصمیمی، فعالیتی، اتفاقی، هرچند تاریک هرچند دردناک چیزی برای یادگیری و نقطه ی روشنی برای امید وجود داره... برای آنان که بیندیشند!

البته بنده اهل اندیشیدن که نیستم... یعنی از ان دسته افرادی هستم که گمان میکردم اهل اندیشیدنم و دیگران نیز بسیار در موردم این اشتباه را میکنند... ولی سالها پیش متوجه شدم تعریفم از اندیشیدن درست نیست و انچه من اندیشه تصور میکنم بیشتر سیر در موهومات و تخیلات است تا سیر در معقولات. بگذریم...

حتی اگر اهلش نباشیم گاهی نقاط روشنِ اتفاقات تاریک آنقدر بزرگ هستند که لازم نیست اندیشه را به زحمت انداخت...

مثلا برای بنده تا سالها دوران دبیرستان از جمله تاریک ترین دوران های زندگیم بود ولی هرگز نتوانستم منکر این نکته شوم که اگر به آن دبیرستان کذایی نمیرفتم شاید هرگز با اندک دوستان اهل تفکر و بخصوص با معلم عزیزی که در دوران نابینایی نور به محیط زندگیم افکند و راه درست اندیشیدن را به من اموخت آشنا نمیشدم... هرچند در این مسیر همواره زمین خورده و میخورم ولی افقش آنقدر روشن هست که بلند شوم و ادامه دهم...

یا مثلا تا سالها همیشه از اینکه برای دوره ی فوق لیسانس عازم تهران شدم و آنقدر زحمت و هزینه برای رفت و آمد و اجاره خانه و ... متحمل شدم خودم را عمیقا مواخذه میکردم... اما همیشه از اوج مواخذه ی عمیق، به اوج شکر عمیق میرسیدم... شاید همه ی آن زحمتها و هزینه ها ارزش مهیا شدن آن خلوت دو ساله برای تفکر بیشتر و انتخاب مصمم تر مسیر زندگیم را داشت...

ای کاش چنان ذهن بازی داشتم که میتوانستم از هر اتفاقی درسش را بگیرم و بگذرم... حالم خوب نیست... در حزن و بغض اتفاقی مانده ام که دردش تمام قلبم را گرفته و عقلم را مسدود کرده... چنانکه همچون موقعیتهای سخت گذشته ارزو میکنم ای کاش چون پروفسور اسنیپ داستان هری پاتر چوب جادو داشتم و قدح اندیشه تا درونم را خالی کنم از آنچه آن را فراگرفته... اما نه چوب جادویی هست و نه قدح اندیشه ای... اگر هم بود قطعا درمان نبود؛ فرار بود!... به قول عزیزی "تفکر بهای موفقیت است" و لاغیر...

ای مهربانترین ای عزیز ای بزرگوار علم و قدرت و حیاتم ببخش که جز تو پناهی نیست...


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید