نشسته ایم و نگاه میکنیم. ندیمه جانمان وارد می شود ،ماسالا آورده ،ماشالله عجب هنری دارد.
می نوشیم ،چمدان ها را بسته ایم ،امروز فرداست که آقامان بگوید برویم و چه بهتر که می رویم.تزریق بوتاکسمان جا افتاده ،ژل لبهایمان هم خوب شده .احمد شوخی میکند که زیر پوشیه که دیده نمی شوی !!!!دلمان باید خوش شود که می شود.
دیشب به آقا گفتم،آقا حالا که می رویم سازمان ملل می شود مادر جان را هم ببریم .گفت نه بابا عطیه جان ،مادر جان را دیگه خدایی نمی شود جا کرد تو دیپلو ماسی .گفتم مگه اون سال ،اون سال مگه اون آقاهه رئیس جمهور کدوم کشور بود یادم نیست ،ننه بزرگ مادر زنش را نبرد نیویورک بعد هم گفت هاله نور دیده اونا هم گفتند بله بله دیده؟
حالا مادر جان من فقط تو دیپلو ماسی جا نمی شود.
قهر کردیم .شب پشتمان را کردیم به آقا ،خوابدیم.صبح گفت اسمشان را می دهم برای ویزا.
ماچشان کردیم البت بچه ها بودند فرانسوی نشد. آقا حالشان جا آمد، ماچ ما را جور دیگر دوست دارند،نطقشان باز شد گفتند زن مرحوم ملک فهد تو همین سفر نیویورک خواستگار پیدا کرده ،طرف دیلماج رئیس جمهور تاتارستان بوده بعد هم گفته سن و سال برام مهم نیست زن فهد رو بخاطر خودش میخوام. میگم میخوایی آبجی محترم رو هم ببریم شاید روسی ،فرانسی، بوری،چیزی نصیبش شده؟یه ختنه است که میدیم حاج اسماعیل میکنه براش بدون درد و خونریزی.
گفتیم نه بابا محترم خانم خارجی دوست نداره ،مزاحمش نشید آقا ،آرامش آبجی خانومتون بهم میخوره.ایشالله همینجا تو مملکت خودتون زیر سایه تون مهم حاصل میشه.
نشسته ایم هتل صحن علنی سازمان ملل را زنده نگاه میکنیم دوربین آقا رو مدام نشان می دهد گویی لباس انتخابی اصغر آقا کار خودش را کرده و ترکیب زرد و سبز با اون ردای ملی ،جواب داده فقط کاش هاله نور هم داشت.
یک نفر پشت تریبون داد می زند بسم الله القاسم الجبارین و بعدش هی داد می زند که انا الحق،می رود .بعدی آرام می گوید و هو اللطیف الغنی و آرام آرام می رود.بعدی که آمد نصف جمعیت رفتند.خودش پوزخند می زد و یه چیزایی میگفت ولی کسی نمانده بود ،یکی برایش دست زد،دوربین شکارش کرد،وزیر امور خارجه خودش بود ،ریا نباشد منزل ما آمده بودند و چه دختری داشتند نشانش کرده ایم برای ابراهیم جانمان.
بعد یکی دیگر آمد ،اونهایی که رفتند آمدند ،آنهایی که مانده بودند رفتند.
نقاشی آورده بود ،رویش بمب بود که با مداد کنته رنگش کرده بودند فیتیله هم داشت البت. بعد همه با دهان باز نگاهش می کردند انگار داشت می ترساندشان .چند تا عکس دیگر هم نشان داد ،انگاری یکی دارد یه جایی اون دورها بمب اتم می سازد. و این آقا که فکول قشنگی هم دارد بیشتر نگران جان بشریت شده. یکی آمد لباس سبز ارتشی داشت ریش بلند و نمی دانم چند ساعت ولی ،ساعتها حرف که نه فریاد زد،فرصتی بود ما چای خوردیم حاضرین چرت زدند.
بعدش آن یکی آمد گفت قبلی دروغ می گوید بعد رفت . یکی آمد گفت چرا جنگ میکنید گفتگو کنید بعد رفت توی دستشویی قایم شد دیگری را نبیند و نوبت دیگری که شد او هم رفت اون بالا گفت اصلا خودت محور شرارتی، پول اینجا رو هم من میدم شام و نهار همه مهمون منید ولی این و عراق و سوریه کره شمالی رو دوست ندارم پس اینا محور شرارتند .آقا بعد ها میگفت عجب شانسی آوردی اون اجلاس رو اومدی اجلاس مهمی بود یکی گفت حرف بزنیم رفت قایم شد تو توالت ،بعد شد مبتکر گفتگو اون یکی گفت من عاشق آزادی و دمکراسی ام،بعد از جلسه حمله کرد خاورمیانه ،خلاصه نوبت آقامون که شد ما چرتمون گرفته بود بچه هام استخر هتل بودند ،آقا با عجله آمدند گفتند خوب بودیم ،گفتیم ،عالی بودید مثل همیشه ملت به شما افتخار می کنند ،حماسه سازی کردید.
پایین هتل ملت فحشمان می دادند.پنجره را بستیم.