رضا خاوری·۱ سال پیشرویایی که تمام نمی شود.حتی اگر تو بگویی.حمید مصدق،اینجا روی این نیمکت نشسته است.نگاهش کنید.پیرهن آبی روشن تمام نخی پوشیده، دکمه بالای پیرهنش باز است.سیگار را پوک میزند و زیر لب م…
رضا خاوری·۲ سال پیشگم شدن.گفت،گمشو بیرون.کیفم را برداشتم،درب را بستم و شب شد.من باید گم شوم. ولی نمی توانم. این شهر را بیش از اندازه بلدم. کوچه هایش، خیابانهایش، کاف…
رضا خاوری·۲ سال پیشمرد،مرد است.مرد،مرد است.اهواز مهمانانم را سوار کردم . حسین آقا و مهین خانم از تهران آمده بودند اهواز. از اندیمشک یک راست تا ترمینال اهواز روندم.آغوش با…
رضا خاوری·۳ سال پیشما شیفتگان ثروتیمجنگ داخلی تمام شد.تزار و خانواده منحوسش به درک واصل شدند.نیروی های انقلابی ، در جای جای کشور در حال استقرار و محرومیت زدایی هستند.صدای سم ا…
رضا خاوری·۳ سال پیشما داریم میاییم. در خانه نشسته ایم.تلوزیون قائدنا اعظم را نشان می دهد.حضرتش خوشحال است .مجری ،لباس نظامی بر تن دارد ،با شور و هیجان بعثی خبر مسرت بخش شروع…
رضا خاوری·۳ سال پیشای یاوه یاوهنشسته ایم و نگاه میکنیم. ندیمه جانمان وارد می شود ،ماسالا آورده ،ماشالله عجب هنری دارد.می نوشیم ،چمدان ها را بسته ایم ،امروز فرداست که آقا…