زمانه میگذرد و ما نمیدانیم عمرمان را چگونه میگذرانیم. چه وقت ها که در خوابیم، چه وقت که در فضای مجازی و چه وقت هایی که پای آدم های اشتباه آن را تباه میکنیم. زندگی میگذرد اما نمیچرخد به کام ما....
آن هدر میشود و خسته دلانی چون ما به تماشای رخسارش مینشینیم. آنگاه که تمام شود آهی میکشیم و در خواست دوباره میکنیم.
زمانه ی بی رحم بسان دیوی است که دو سر دارد و هزاران پنجه ی تیز که چنگ میزند بر راهروی قلب ما آنجا که عشق از آن عبور میکند؛ آنقدر چنگ میزند تا عشقی در آن جای نگیرد.
او قاتل است قاتل قلب و جان ما و همینطور مثل برق و باد میگذرد آخر فرصت زندگی کردن نمیدهد به ما.
ما در سینمایی به نام جهان بیننده ی سریال خودمان میشویم و مطلع میشویم که نه ما زندگی نکردیم فقط آن را تحمل کردیم و گذراندیم اما آنگاه دیر است....💔
ܢߺ߭ߊܝ۬ ܢߺ߭ࡏަߊܝ
𝓝𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
