بانوی هنر سرزمینم، چقدر متواضعانه و البته با بغض گلو و اشک های حلقه شده در چشمانت،جایزهات را با آدمهایی شریک شدی که با پچپچهای مرضآلودشان زیر پاهایت را خالی کردند.
کسانی که با بیحیایی راجعبه تو نظر دادند و دم از حیا زدند.
کسانی که فقط حرف میزنند و از حرفهای تکراری و بیارزششان خسته نمیشوند.
آنهایی که ضعیفت کردند؛ تا حد فراموشی.
تا حد خاموشی.
تا حد حذف...
تو به این آدمها، هنوز امید داری،
عشق داری،
محبت داری.
تو قوی بودی؛ زیر بار این همه حرف و
تجسس، قدرتمندانه سر برافراشتی.
تو بلند شدی.
در تنهایی،
بدون حمایت،
بدون پشتوانه،
بدون تشویق...
به فرش قرمز رسیدی و جایزهی برترین را از آن خود کردی؛ تو حقت را از این دنیا گرفتی. از این آدمهایی که به خودشان اجازهی دخالت و نظر دربارهی هر موضوعی را میدهند.
تو برنده شدی؛ به قیمت روزهای خوب جوانیات.
تو الگوی باارزشی هستی.
الگوی درستی از خواستن توانستن است.
الگوی کاملی از زنها تنها هستند و حمایت نمیشوند.
در جامعهی بیمار ما خیلی از زنان و دخترانمان به دلیل عشقهای غلط زندگی، به دلیل دلباختگی و دل بستن و چشم بر روی خود بستن؛ بدست خودشان، پدر یا برادران با غیرتشان به هلاکت رسیدند. تو ثابت کردی تاوان عشق غلط را میتوان زندگی کرد. میتوان درک شد. حمایت شد و رشد کرد و آنقدر بزرگ شد تا نفر اول شد.
تو ثابت کردی اگر بالاترین جایگاه را میخواهیم فقط باید تلاش کنیم. اجازه ندهیم زمین خوردنمان پایمان را ببندد. تو لایق پروازی. لایق اوجی.
الحق که نامت را برازندهای:
زَر...
تو طلای نابی؛ خالص و باارزش.
بهترین شدنت مبارکمان باشد?