Morad oliayi
Morad oliayi
خواندن ۲ دقیقه·۴ روز پیش

تورق در خاطرات

امروز ما بین کار داشتم در گذر خاطرات ذهن پرسه میزدم که خاطره ای نظرم را جلب کرد . ماجرا برمیگردد به حدودا بیست سال پیش که ۱۳ یا ۱۴ سالی از سن ام میگذشت و همراه خانواده اعم از پدر و مادر و دو برادر و دو عمه و دو شوهر عمه و هم محلی ها سوار بر اتوبوس شوهر عمه برای مراسم خواستگاری و عقد یکدانه عمویم به سمت شیراز از تنکابن در حرکت بودیم البته بماند که مدتی در قزوین منزل شوهر عمه ماندیم و خوردیم و چه دلی از عزا درآوردیم و باقی ماجراها . یادم می آید که شب بود و در اتوبوس گعده ی شبانه ی دو سه نفری بر پا بود با آقای راننده که شوهر عمه ی فقید اینجانب باشد و نمیدانم بحث از کجا شروع شد که به قطب شمال رسید و اینکه شش ماه شب است و شش ماه روز که پدر عزیز بنده روایتی به گمان خودش تاریخی نقل کرده که اینجانب تا به حال نه در کتابی خوانده ام ونه از کسی شنیده ام و به گمانم از همان دست روایت های تاریخی است که سینه به سینه منتقل شده یا انسان مواجب بگیری آن را ساخته تا اهداف کسی یا حکومتی را نائل آید و یا هم از سر حس میهن دوستی بوده باشد و عرق ملی اما هر چه که بوده بنده از کنه آن بی خبرم ولی در کل روایت تاریخی جالبی است که به نظرم آمد که در اینجا ذکر کنم و آن هم این است که از قضا کوروش و لشکریانش همین گونه که سرزمین ها را فتح میکردند وارد منطقه ای شده اند که روزها شب بود و چشم چشم را نمیدید و از قضا به منطقه ای رسیدند که گوئی کامل پوشیده از خورده سنگ ها بوده و بین سپاهیان اختلاف می افتد که آیا این خورده سنگ ها با ارزش هستند یا خیر و برای این دعوی به نزد کوروش کبیر رفته و عرض دعوی میکنند و کوروش میگوید که هر کس خورده سنگ ها را بردارد افسوس خواهد خورد و هرکس هم بر ندارد نیز این چنین باشد از این رو عده ای سنگ ها را برداشته و عده ای هم نه و ماجرا اینجا جالب میشود که لشکریان پس از مدت ها از تاریکی شب خارج گشته و به روشنائی میرسند و آنهایی که سنگ برداشته بودند میبینند که آن سنگ ها طلا بوده و افسوس میخوردند که چرا بیشتر بر نداشته اند و آنهائی که سنگ برنداشته بودند نیز صاحب این افسوس شدند که چرا حتی یک دانه هم بر نداشته اند فارغ از درستی یا نادرستی روایت که به نظر من نادرست می آید به دلیل این که خلاصه در آن تاریکی مشعلی بوده که با آن ببینند سنگ ها چیست ولی خود روایت بار معنائی بسیار دارد که اهل معنا طرفه ها از آن میبندد والسلام .


پدر مادر
جنگ شکوه غرایز است. یک سمفونی بزرگ و سترگ. در جنگ یا باید برد یا باید مرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید