سواد رابطه یعنی چه ؟
یک / انتخاب خوب بلد نیستیم . اغلب کسی را برای همزیستی انتخاب می کنیم که مشخصه های موردعلاقه ما را ندارد ، یا بسیار کم دارد . اما تحت تاثیر حس های لحظه ای ، اختلال های هورمونی ، تعابیر غلط ، جوزدگی و ... انتخاب می کنیم . بعد از مدتی ، آن حس لحظه ای که از بین رفت ، شروع می کنیم به یکی توی سر خودمان زدن و یکی توی سر آن بیچاره ! انتخاب خوب یعنی برگزیدن کسی که بیشتری شباهت را با ما دارد ، و بیشترین قدرت درک از شرایطمان را . و متقابلا ، بیشترین شباهت و بیشترین درک را می توانیم نسبت به او داشته باشیم . و شباهت البته به معنای یکسانی نیست .
دو / فقدان مطلق شناخت از خود ! اکثریت مطلق ما شناختی نداریم از آن چه هستیم و دوست داریم باشیم . دمدمی مزاج و بسیار تندخو و تغییرناپذیریم ، اما تلاشی نمی کنیم برای آن که بدانیم واقعا "که هستیم؟" شناختی نداریم از علائق خود ، از خواسته ها و نیازها ، و از آنچه در یک رابطه طلب می کنیم . این فقدان شناخت در نهایت سبب می شود در هیچ رابطه ای دوام نیاوریم ، زیرا تعریفی از حس خوشبختی نداریم .
سه / بحران عدم تعادل . بلد نیستیم آهسته و پیوسته دوست بداریم ! در ابتدای رابطه آنچنان تند میرانیم که نفسمان بند میاید ! تمام انرژی خود را در همان روزها و هفته های اول رابطه خرج می کنیم ، توقع او را بالا می بریم و بعد از مدتی باتریمان که خالی شد ، شروع می کنیم به بهانه گیری و تلاش برای فرار و ... تعادل داشتن در رابطه یعنی دوست داشتن خود را با ریتمی ملایم اما ماندگار افزایش دهیم ، و نیز نیازمان به دوست داشته شدن را به تدریج به آن که دوستش داریم نشان بدهیم . نه خفه اش کنیم ، نه وادارش کنیم خفه مان کند !
چهار / قدرت تحلیل نداریم . اتفاقات ناگهانی جزئی تفکیک ناپذیر از رابطه اند ، مثلا ممکن است میانه های یک رابطه عاطفی بفهمی مردی یا زنی که دوستش داری ، عادتی یا اخلاقی دارد که برای تو تحملش سخت است . تحلیل می کنیم ؟ می نشینیم به بررسی جزئیات ؟ راهکارهای مختلف را - با حضور و اطلاع خودش - بررسی می کنیم ؟ نه . واکنش لحظه ای و آنی و سلبی نشان می دهیم . توانایی تحلیل دستاورد پختگیست ، و تا زمانی که ما در آغاز هر رابطه ای برای خودمان چنان وانمود می کنیم که انگار اولین تجربه عاطفی ماست ، این بازی ذهنی غلط بر ما غلبه می کند و امان نخواهد داد که تحلیل و درک درست مانع از بروز تنشها و درنهایت جدایی شود .
پنج / بلد نیستیم بفهمیم دنیای آدمها با هم فرق دارد . توقع داریم کسی که با ماست ، خود ما باشد ! حتا حاضر نیستیم به نیازها ، خواسته ها و علائق او توجه کنیم . غرور خودمان را بسیار دوست داریم ، اما توقع داریم او غرور و خواسته و نیاز نداشته باشد ! و درکش سخت است برای ما که بفهمیم او دنیایی دارد که خودش ساخته ، و آن را صرفا با ما به اشتراک گذاشته . نه که بخواهد بر اساس خواسته ما دنیای تازه ای بسازد . بلد نیستیم کنار هم باشیم ، دوست داریم داخل هم باشیم !
شش / و چه خوب است که وقتی شرایط متعادل نداریم - جسمی ، روحی ، مالی ، خانوادگی و ... - از شروع کردن رابطه عاطفی بپرهیزیم . که این عدم تعادل تنها آسیب پذیری خودمان را بیشتر می کند . و خوب تر آن که همیشه یادمان باشد که قالب آدمها شبیه هم نیست ، جای خالی کسی را نمی شود با بودن کسی دیگر پر کرد ....