اون روزی که ساعت هفت و نیم صبح مثل گلوله برف پرتاب شده به شیشه یخ زده بانک چسبیده بودیم که صبحانهی کاری کارمندان تموم بشه و اذن دخول بگیریم، هیچ وقت فکر نمیکردم قراره اینجوری بشه.
گرفتن وام ازدواج مثل صعود از مرحله گروهی جام جهانی برای تیمیه که اولین بار و به خاطر گلبه خودی حریف در دقیقه ۹۳ شانس حضور در جام جهانی رو پیدا کرده، همونقدر بعید و سخت. اما میگن کسایی که بار اولشونه شانس دارن و ما هم چون اولین بار بود که ازدواج میکردیم شانس آوردیم و بالاخره تونستیم وام ازدواجمون رو بگیریم.
تو خانواده ما وام گرفتن درست مثل قرض گرفتن بود، یه چیزی تو مایههای فحش. همیشه همه به این اعتقاد داشتن که تو یا خودت پول خرید چیزی رو داری یا نمیخریش، وام و قرض دیگه چه صیغهایه. اما خب وام ازدواج واسه من مثل جایزه میمون . دیگه بیشتر بازش نمیکنم. با پا درمیونی یه کارمند از تو خانواده پیدا شد و شد ضامن ما!
وقتی وارد زندگی میشی و دستت میره تو جیب خودت، دیگه به این آسونیها از جیبت در نمیاد و دوست داره تا ابد همونجا بمونه. ولی اینجا پای ضامن وسط بود و حیثیت و آبرو.
پس هزارتا زنگ و هشدار و تقویم و چوب خط نوشتیم که حتی اگه پول اسکی و استیک و اسپیناس پالاس رو هم نداشتیم، ولی قسط وام ازدواجمون رو سر موقع بدیم.
اما بدبختی شروع میشود...
آقا ما یک ماه فراموش کردیم قسط وام ازدواج رو سر موقع پرداخت کنیم.
یه روز که رفتهبودیم اسکی، سر یکی از پیچها کلاه و عینک رو در آوردیم و بهم نگاه کردیم که شت! قسط وام ازدواج!
نمیدونم میدونید یا نه ولی روی قله که برای اسکی میری خیلی خوب آنتن نمیده و بالطبع اینترنت هم در دسترس نیست. تا ما تو صف تلهکابین بودیم که برسیم پایین ضامنم زنگ زد و من یخ کردم. یخ کردن تو اون آب و هوا چیز عجیبی نیست.
+سلام چطوری و چه خبر و اینا، ببین میگم از الان بانک بهم…
-الو الو صدات نمیاد، ببین من برسم رو زمین بهت زنگ میزنم.
در این لحظات مرسومه آدمها سناریوهای مختلف فرارشون رو مرور میکنن.
-فرار کردن قاطی گله گوسفندها که نه، خیلی بو میگیرم.
-تغییر چهره و خروج با قیافه مبدل. این بد نیست اتفاقا میخواستم دماغم رو عمل کنم و بوکال فت هم انجام بدم ولی خب طول میکشه.
-میرم تو یه روستای دور افتاده با اسم و هویت جدید زندگی میکنم. آره این خوبه.
صف تلهکابین شلوغ بود، حتی صف VIP که ما توش ایستاده بودیم. نفر کناریمون بدون این که سرشو بچرخونه مثل دون کورلئونه صداش رو کج و کوله کرد:
+چکت برگشت خورده؟
-زکی، قسط وامم عقب افتاده. دارن ضامنم رو کت بسته میبرن.
+پیمان
-ها؟
+پیمان
-با کی کار داری آقا، مزاحم نشو.
+پیمان
- (…)
+بابا چته، دارم میگم از #پرداخت_مستقیم_پیمان استفاده کن.
-وا، یعنی بدم آقا پیمان قسطهای من رو پرداخت کنه؟ زشت نیست؟ ما از اون خونوادههاش نیستیم.
+ای بابا. با #پرداخت_مستقیم_پیمان اطلاعات حساب بانکیت رو وارد میکنی و خود آقا پیمان هرماه سر مهلت، قسطت رو پرداخت میکنه، تو هم دیگه نیازی نیست عمل بوکال فت کنی.
-آقا تو از کجا فهمیدی؟ من داشتم تو ذهنم بهش فکر میکردم.
+عه چیز شد ببخشید. تلهکابین هم رسید، فعلا.
اون آقا که تلاش میکرد دون کورلئونه باشه، تو صف تلهکابین VIP از ما جلو زد و رفت ولی یه استرس خیلی بزرگ رو از دوش من برداشت.
آقا پیمان زمانهات را بشناس.