چندی پیش یکی از دوستانم که ازدواج عاشقانه ای کرده بود به من گفت: همچنان احساس تنهایی می کنم و خیلی خوشبخت نیستم.
اگه از مردم بپرسیم هدفشون در زندگی چیه، عده ی زیادی این پاسخ رو میدند که عاشق بشند تا احساس خوشبختی کنند ولی وقتی سرنوشت ازدواج های عاشقانه رو می بینیم درصد زیادی طلاق میگیرند و بقیه هم یا میسوزند و میسازند و یا به رابطه ای معمولی قانع میشند. در واقع زوج هایی که تا آخر عمر عاشقانه در کنار هم زندگی میکنند؛ انگشت شمارند.
ازدواج همه ی زوج ها عاشقانه بوده، پس مشکل کار کجاست؟ این تناقض از کجا میاد؟
شاید دیدگاه شوپنهار در مورد «عشق و آمیزش جنسی» بتونه پاسخ مناسبی برای این پرسش باشه.
شوپنهاور معتقده هدف طبیعت از عشق و آمیزش جنسی هرگز خوشبختی انسان نبوده. در طبیعت نیروی پنهانی هست به نامِ «اراده ی معطوف به حیات» این نیرو سبب میشه ما گاهی از اوقات کسی رو ببینیم و نسبت به او احساس عشق و تمایل جنسی شدید پیدا کنیم. «اراده ی معطوف به حیات» ذهن انسان رو فریب میده طوری که فکر میکنه به خاطر خوشبختی خودش عاشق شده و آمیزش جنسی انجام میده و متوجه نمیشه که برده و مطیع نیروی پنهانیه به نام « اراده ی معطوف به حیات»
«اراده ی معطوف به حیات» موجودات رو وادار میکنه که عاشق بشند و با هم آمیزش جنسی پیدا کنند تا گونه های مختلف موجودات از جمله انسان تکثیر بشن و چرخه ی حیات ادامه پیدا کنه.
هدف اصلی «اراده ی معطوف به حیات» تولید مثل و ادامه ی چرخه ی حیاته؛ نه خوشبخت بودن موجودات.
ممکنه فکر کنید وقتی با یک نفر سر قرار میرید در اون لحظه به تکثیر نوع بشر فکر نمیکنید و دقیقا هم همین طوره. چون «اراده ی معطوف به حیات» در ناخودآگاه انسان فعالیت میکنه و ما در اون لحظه آگاهانه واقف نیستیم.
ما بدون اینکه خبری داشته باشیم تنها در جهت «اراده ی معطوف به حیات» حرکت میکنیم و بعد از مدتی میفهمیم خوشبختی ما تنها یک توهمه.
به همین دلیل میل شدید جنسی نسبت به کسی پیدا میکنیم که به طور ناخودآگاه حس میکنیم شانس به دنیا آوردن فرزندان بهتر و متناسب تری رو با اون فرد داریم. شاید برای همینه که انسان به طور کلی به خونواده ی نزدیک خودش تمایل جنسی نداره.