ویرگول
ورودثبت نام
زهرا
زهرا
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

کسالت

بسیار خسته، کسل و بی انرژی هستم.

بخش زیادی از وقتم به چک کردن پروفایل ها در اینستاگرام اختصاص پیدا کرده. پیج پسری که دوستش دارم رو هر روز چندین بار میبینم. هر روز عکسها، پست ها و فالورهاش رو چک میکنم و سعی میکنم به این طریق کنار خودم حسش کنم. بله، این تنها بخشی از اون پسر زیبا هست که میتونم بهش دسترسی داشته باشم.

در چرخه ای از کارهای بی اهمیت گیر افتادم که قدرت بیرون اومدن ازش رو ندارم. هر بار که ذره ای احساس کسالت و خستگی میکنم به موبایل و تختم پناه میبرم. اگر کسالت همچنان ادامه پیدا کنه به دنبال خوراکی میگردم. صادقانه بگم از خوردن نون پنیر و بیسکویت های تکراری هم هیچ لذتی نمیبرم. من فقط توان مقابله با این حجم از کسالت رو ندارم. باید به طریقی احساس بهتری پیدا کنم. حتی گوش دادن به موسیقی، پیاده روی، فیلم دیدن و کتاب خوندن هم نمیتونه سرحالم بیاره. همه ی کارهایی که زمانی خوشحالم میکردن، برایم بسیار خسته کننده و طاقت فرسا شدند. از طعم غذاهای مامان هم خوشم نمیاد فقط چون بسیار کسل هستم تمایل دارم زیاد بخورم. خوردن باعث میشه متوجه کسالت، این دشمن سرسخت، نشم.

در پایان روز ازینکه تموم وقتم اینقدر بیهوده هدر رفته احساس بسیار بدی دارم. از اعماق وجودم میدونم به حضور واقعی پسر زیبا کنار خودم نیاز دارم. به شغل خوب با درآمد مناسب نیاز دارم. به چند دوست خوب که باهاشون بیرون برم، مسافرت برم و گپ بزنم نیاز دارم. به اینکه به کشورهای دیگه سفر کنم نیاز دارم. ولی هیچکدوم رو ندارم.

در فیلم«رستگاری در شاوشنگ» پیرمرد بعد از پنجاه سال زندگی در زندان، با وجود همه ی آرزویی که زمانی برای رسیدن به آزادی داشت، وقتی آزاد شد، توان زندگی در بیرون از زندان رو در خود ندید و خودکشی کرد.

از رسیدن به این نقطه میترسم! از وابستگی به زندگی کسالت بار و یکنواخت الانم و مقاومت در برابر تغییر میترسم. صادقانه بگم از اینکه شبیه پیرمرد روزی به آرزوهام برسم ولی اون قدر دیر، اون قدر دیر که دیگه نداشتنشون رو به داشتنشون ترجیح بدم، میترسم.

کسالتزندگی زندانپسر زیبااحساساینستاگرام
گاهی نوشتن تنها راهیه که میتونم با احساساتم صادق باشم و بفهمم چه حسی دارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید