پرسشِ از حدود و وسایلِ علم و عقل زیادست؛ پرسش از امکانِ فهم و عقل رایجست و از صدر تا ذیلِ این ممکلت هنوز در این نقطه سگجا میزنند؛ مشکل امّا نپرسیدنِ پرسشِ اصلیست: عقل چیست؟
تا حدِّ مشخصی متفقیم که اگر بپرسیم «عقل چه است؟» عدهای مارا مسخره میکنند، دیگران مارا متهم به سفسطه میکنند و عدهی قلیلی ولی زیرکتری هم پرسش را متوجه نمیشوند. پرسش از چیستیِ عقل، پیش از آن قرار گرفتن نیست بل اساساً چیستی لزوماً شناختِ علّی و غاییِ چیزی نیست؛ شناخت میتواند به صورت و صورت بودهگیِ صورت، دو امرِ متفاوت باشد. پرسش از عقل، پرسش از صورت بودهگیِ صورتِ کارکردِ عقلانی و چهگونهگیِ اندیشیدن است. اینکه تصور میکنیم کانت، افلاطون و من حیث المجموع ایدهآلیستها مشهوراً و در سوی دیگر ماتریالیستهای مارکسیستی و دیالکتیکی مشکل از شکلِ فطرتِ عقلانی میکنند، در اساس ذیل و بیرون بودهگیِ تاریخیمان ریشه دارد؛ این راه و معضلاتاش ادامه مییابد تا آنجا که صورتهای اجتماعی-سیاسی، در مقابلِ تعریفِ سابقِ اقتصادی-سیاسی، اصطلاحاً، در یک رمانتیسیسمِ تئو-رتوریک گیر میکنند. پرسش امّا، برای یک بازگشتِ بحرانی، بایستی این قرار گیرد که عقل چه است؟ این پرسشیست که تاریخ بدان پاسخ میگوید و اگر پرسشِ ما نیست، از آنروست که بیگمان ما تاریخ نداشتهایم و بالواقع از موضعِ تاریخِ کنونی، هیچگاه هم تاریخِ نداشتیم. آنچه گفته شود مبالغه نیست، استعاری و کنایی نیز؛ بل ما «عقل» هم نداریم زانروی که عقل در عقل بودهگیِ عقلِ ما باشد. لازم به ذکر نیست که ما هنوز، هرچه فکر میکنیم اینطور نیست، هنوز متوجهِ حدودِ ممیزِ سوژه و ایدهآل نیستیم. تا ندانیم عقل چه است و نسبتِ عقل به ما چه، و پرسش از وحدتِ نفْس و عقل نکنیم، نمیتوانیم راه به جایی ببریم. پرسشِ تاریخی، پرسش از چیستیِ عقل است. اگر کانت دربارهی مقولات سخن راند زانروی نبود که به فطری بودنِ اموری از اموراتِ علمی و معقولاتی باور داشته باشد؛ مقولاتِ کانتی به این مفهوم نیست که انسان از پیش چیزهایی را میداند بل این نفهمیدنِ محض، نشناختنِ مطلق و نخوتِ فراوان در برابرِ جهان، تاریخ و حالا اینجا کانت است؛ مقولاتِ کانتی، تحدیدِ «چه استیِ» عقل است؛ مقولاتِ کانتی تلاشیست برای پاسخ دادن به این استطلاع که «چهگونه میاندیشیم/میفهمیم؟». توجهی به تفاسیر و ترجمههای کلامی، الهیاتی و فقهی در گذشته در بابِ آیهی چهارمِ سورهی الرحمن، به قدری کافی و مفیدست؛ در اساس اینقدر «تدریجگرایی» که رایجست، و صد البته همدستیِ همیشهگیِ اهلِ عمم و ظلم، بیشتر نفهمیدنِ پرسشِ اصلیست: اگر از بیرون «بیّن» تام و تمام نباشد، میشود کاری کرد؟